أم کلثوم دختر علی بن ابی طالب رضی الله عنهما
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

أم کلثوم دختر علی بن ابی طالب رضی الله عنهما

در خانه فاطمه رضی الله عنها غوغایی به پا بود . خداوند بزرگ به فاطمه دختری عطا فرمودند . رسول الله صلی الله علیه و سلم با شتاب به خانه دختر خود فاطمه تشریف آوردند و به دختر خود تبریک و تهنیت عرض کردند به خاطر نوزادتازه وارد . رسول الله صلی الله علیه و سلم نوزاد را در آغوش گرفت و او را أم کلثوم نام نهادند أم کلثوم دختر علی بن ابی طالب کرم الله و جهه در آغوش مادر مهربانی چون فاطمه رضی الله عنها بزرگ و در خانواده آل رسول الله صلی الله علیه و سلم تربیت می یافت . رسول الله صلی الله علیه و سلم أم کلثوم را بسیار دوست می داشت .
وفات جد بزرگوار برای أم کلثوم بسیار دردناک و رنج آور بود أم کلثوم از پدرش علی رضی الله عنها لم و ادب به ارث برده بود او عاقل با ادب دانا به علم و فصیح زبان و چون پدرش دریای علم بود حتی قبل از سن ده سالگی شخصیت والایی داشت عجیب هم نبود چون در خانواده ای با ایمان بزرگ و پدر و مادری دلسوز و مهربان داشت . بعد ازخلافت ابوبکر رضی الله عنه حضرت عمررضی الله عنه خلافت مسلمین رابه عهده گرفتند . حضرت عمر ام کلثوم راازپدرش حضرت علی رضی الله عنه خواستگاری کردند. با وجودی که حضرت فرمودند ام کلثوم هنوز کوچک است به عقد حضرت عمررضی الله عنه در آوردند . حضرت عمربا خوشحالی بسوی مردم مهاجرین رفتند وفرمودندمرا مبارک بادگویید مردم گفتند برای چه به چه مناسبت فرمود برای اینکه دختر علی ابن ابی طالب به عقد خوددرآورده ام . ام کلثوم انتقال یافتند به خانه همسر خود عمربن خطاب رضی الله عنه او همچون مادرش فاطمه زهراء زنی مهربان باایمان باوقار وقانع اززندگی خود وباسادگی وخالی ازمظاهر دنیا شروع به خانه داری کرد. باوجودی که شوهرش خلیفه  وامیر مسلمین بود زندگیشان مثل باقی مردم ساده وبی آلایش بود اوزنی باحکمت دلسوز وحافظ مال وحلال همسربود. خداوند بزرگ دو فرزند به أم کلثوم ارزانی کردند به اسم زید بن عمر ورقیه بنت عمربن خطاب رضی الله عنهم اجمعین لیکن حضرت عمر عمر طولانی نداشت ودر نماز صبح به دست أبولولوءالمجوسی شهید شدند بعد از چندی أم کلثوم ازدواج کردند با پسر عمویش عوف بن جعفربن أبی طالب که عوف هم وفات یافت وآم کلثوم با برادر عوف محمد ازدواج کردند که اوهم بعد از مدتی وفات یافت أم کلثوم  باز هم ازدواج کرد با عبدالله بن جعفربن أبی طالب برادر عوف و محمد واین ازدواج أم کلثوم بود.روزگار بدین منوال گذشت تا اینکه شنید پدرش حضرت علی رضی الله هنه به دست "ابن ملجم" ضربت خوردند این مصیبت بزرگ برایش ناگوار و دردناک بود با شتاب به سوی پدر شتافت دید پدرش خوابیده و از درد ناله می کند. ابن ملجم را دید که دست او بسته اند گفت ان شا الله خدا خیرت ندهد ای دشمن خدا پدر من یک شهید است حضرت علی رضی الله عنه با وجود درد بسیار صابر و شجاع رو به اطرافیان خود کردند و با گفتاری همراه با عدالت فرمودند ای بنی عبدالمطلب اگر من شهید شدم جان به جای جان ، او را بکشید. اگر شفا یافتم امرش چیز دیگری است و رو به پسرش حسن رضی الله عنه کردند و فرمودند اگر من شهید شدم به این ضربه ای که خوردم او را هم ضربه بزنید و بکشید با ضربه نه با طور دیگر حضرت علی رضی الله عنه با آن ضربه شهید شدند. ام کلثوم از وفات پدر عزیز خود بسیار غمگین و ناراحت و غصه دار شدند اما از صبر شکیبایی و ایمانش چیزی کم نمی شد او مومن بردبار و صابر بود. مدتها بعد ام کلثوم پس از مرگ پدر با پسرش زید بن عمر در یک روز رحلت فرمودند و نماز جنازه آنها را عبدالله بن عمر رضی الله عنه خوانده اند.

 



رحلت حضرت عایشه رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

رحلت حضرت عایشه رضی الله عنها

خورشید رفته رفته داشت غروب می کرد . شب فرا رسید وصدای اذان " الله اکبر" از مسجد شنیده میشد. صدایی که جان مؤمنین مشتاق شنیدن آن بودند. حضرت عایشه رضی الله عنها روزه بودند می خواست افطار کند . آن روزهم مثل باقی روزهای عمرش روزه بود اودرطول سال فقط روزهای عید روزه نمی گرفتند. حضرت عایشه رضی الله عنها به زنی که "امّ ذرّه" نام داشت البته خدمتکار خانه بود فرمودند برایم افطارآماده کن وافطارشامل کمی نان وروغن بیشترچیزی نبود. زن با تعجب نگاهی به آن غذا انداخت دردل خودگفت این چه غذایی است امروز چند هزار درهم با حضرت عایشه  بود پس آن پولها چه شد به کجا رفت آن روز عبدالله بن زبیر 80درهم فرستاده بود برای حضرت عایشه رضی الله عنها وحضرت عایشه آن 80هزار درهم را تقسیم کردند میان فقرا حتی یک درهم از آن پول هم  برای خود باقی نگذاشته بود تا برای افطار که  آن روزروزه بودند چیزی بخرد مادر ذره نان وروغن را آورد وگفت ای أم المومنین می توانستی از آن همه پولی که به فقیر و مسکین دادی چند درهمی برایمان طعام بخری با آن طعام افطار می کردیم . حضرت عایشه فرمودند ألان چرا؟می خواستی از اول یادم بیا وری حضرت آن قدربه فکر بینوایان بود که حتی درفکر خودش نبود آنقدر کمک به فقراء می کرد که اگرمالی داشت چیزی ازآن برای خود نمی گذاشت . حضرت عایشه رضی الله عنها نمازراهم طولانی می خواندند به طوری که ساعتها ایستاده درنمازخواندن بود روزی یکی ازدوستانش برای دیدارش آمده بود. دید حضرت عایشه رضی الله عنها درنماز ایستاده مدّتی آن شخص واایستاد وخسته شد ازایستادن . دید حضرت از نماز خواندن فارغ نمی شدند واز آنجا بیرون به بازار برای خرید چیزی که لازم داشت مدّتی بعد بازآمددیدکه بازهم حضرت عایشه رضی الله عنها همچنان به نماز ایستاده ودرنماز گریه می کند. حضرت عایشه رضی الله عنها دانا ودینداروباعلم بود به طوری که بزرگان صحابه درباره حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم ازاوسؤال می کردند.اوزنی فصیح زبان ودرادب زبان عربی وشعرعربی آشنایی فراوان داشت روزوروزگارگذشت حالا دیگرموقع رحلت فرارسیده بود ودربسترمرگ خوابیده بود عبدالله ابن عباس رضی الله عنه آمدند برای احوالپرسی ،عبدالرحمن پسربرادرش گفت ای ام المؤمنین عبدالله پسرعباس آمده اند برای احوالپرسی اگراشکالی ندارداجازه دهید تابیاید درحالی که تومادراوحساب می شوی . ابن عباس وارد شدند وگفتند ای مادر وای مادر مؤمنان بشارت ده توبه کسی می پیوندی که بسیار اورا دوست داشتی به رسول الله صلی الله علیه و سلم با گفتن حرف ابن عباس رضی الله عنه روح طاهر حضرت عایشه از بدن خارج شد و عبدالله بن عباس رضی الله عنه به یاد آورد حضرت رسول الله صلی الله علیه و سلم که چقدر عایشه را دوست می داشت و به زبان آورد آیه های قرآن که خداوند از آسمان برائت عایشه رضی الله عنها را بوسیله جبریل علیه السلام نازل فرمودند و یاد آورد که رسول الله صلی الله علیه و سلم چقدر به عایشه احترام می گذاشتند . حضرت عایشه رضی الله عنها شب و روز قرآن می خواندند و او هر چه از دین اسلام و قرآن می دانست برای مردان بازگو می کرد و مردم هم از قرآن تا حدیث از او سوال هایی می کردند که با خوشرویی جواب می دادند . رحلت عایشه رضی الله عنها در شب سه شنبه هفت رمضان سال 58 هجری در سن 66 سالگی بوده است .

 



صبر جمیل
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

صبر جمیل

حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم  قرعه می انداخت بین همسرانش تا ببیند قرعه به نام کدامیک از همسرانش می افتد که با خود به همراه ببرند به جنگی که برای آن آماده می شدند
قر افتاد به نام حضرت عایشه رضی الله عنها حضرت  رسول الله صلی الله علیه وسلم  بار وبند واسباب سفر را آماده کردند وحضرت عایشه رضی الله عنها را همراه با خود راهی راه کردند
حضرت عایشه رضی الله عنها بالای شتر در داخل کجاوه که خانه کوچک از پارچه که بر روی شتر درست می کردند نشسته بود وکسی او را نمی دید بعد از اتمام جنگ رسول الله صلی الله علیه وسلم دستور برگشت سپاه مسلمین را صادر کردندهمه اسباب واثا ثیه را جمع و آماده بر گشتن شدند همگی به قصد مدینه نزدیکیهای مدینه بار انداختند برای استراحت أم المومنین عایشه رضی الله عنها برای قضای حاجت رفته بودند که رسول الله صلی الله علیه وسلم دستور حرکت به مسلمانان از آن محل صادر کردند .سپاه اسلام سوارکاران وشتر سواران همگی راهی مدینه شدند حضرت عایشه از قضای حاجت بر می گشتند دست روی گردن خود گذاشت وفهمید گردنبندش را به گردن ندارد برگشت به همان محل اولی تا شاید گردنبند خود را بیابد اما موقع برگشت دید کسی آنجا نیست و همه رفته اند آن شتری که با از سوار می شد هم رفته آنها ندانسته بودند که حضرت عایشه در کجاوه نیست وخدمتکاران کجاوه را پشت شتر گذاشته غافل از اینکه حصرت عایشه در آن نیست شتر هم راه خود را گرفته ورفته بود حضرت عایشه در آن زمان کم سن وسال بودند نمی دانستند چه کنند در آن محل نشستند وفکرکردند حتما متوجه غیاب او می شوند وبر می گردند به دنبالش در حال نشستن به خواب می روند بعد از مدتی مردی از اصحاب به نام "صفوان بن معطل السلمی"که در پشت سر سربازان اسلام حرکت می کرد یک مرتبه نگاهی به پشت سر خود کرد ودید سایه ای شبیه انسان خوابیده نمایان است برگشت وجلو آمد و با صدای بلند گفت:"انا لله وانا الیه راجعون"حضرت عایشه که خوابیده بود با صدای صحابی از جای خود بلند شد وحجاب خود را پوشیده وکلمه ای یا سخنی بر زبان نیاورد  صحابی شتررا خوابانید وحضرت سوار شدند تااینکه به رسول الله صلی الله علیه وسلم  وسربازان اسلام رسیدند. همینکه بزرگتر منافقان عبدالله بن ابی بن سلّول حضرت عایشه رضی الله عنها رادرآن حال دید فرصت رابرای منافقی کردن غنیمت شمرد ودرمیان مردم شایع های دروغ وآن چیزهایی که شایسته ولایق خودشان ومنافقین همچون خودش بود به دروغ پردازی پرداختند . بعضی ازمردم که ازچیزی خبرنداشتنداین دروغ راباورکرده وبه زوجه رسول الله صلی الله علیه وسلم وبی خبر ازعقاب خدا افترا وبه کسی که خدا ورسول خدارادوست می داشت تهمت زدند واین حادثه به نام حادثه "الأفک" مشهوراست.منافقان بااین کارخودازخدا نترسیده . عقاب خداوند وآتش جهنم تاابدبرای خود خریدند -  حضرت عایشه رضی الله عنها ازاین افترا هیچ خبری نداشت تااینکه مریض شدند . قبلاً وقتی عایشه مریض میشد در حال مریضی اش رسول الله صلی الله علیه وسلم  بااوبالطف ومهربانی خیلی زیادرفتار می کردند اما این بار حضرت صلی الله علیه وسلم چندان علاقه ای به حضرت عایشه نشان نمی دادند . یک شب عایشه رضی الله عنها بازنی به نام ام مسطح بیرون رفتند وام مسطح دختر خاله ابوبکرصدیق رضی الله عنه بود این زن برای حضرت عایشه رضی الله عنها از حادثه آن شب ودروغی که منافقان درباره اش انتشار داده بودند تعریف کرد وگفت که پسرش هم درمیان دروغ پردازان بود حضرت عایشه رضی الله عنها بسیار بسیار ناراحت وغمگین شدند باور نمی کردم که مردم ازخدانترسند وازعذاب آخرت ترسی نداشته باشند وهمچون دروغی درباره او بگویند- حضرت عایشه رضی الله عنها زنی شریف پاکدامن پرهیزگار طاهره وطیبه بودند . این خبر برایش همچون صاعقه ای دردآوربود. افسرده حال گشتند درآن موقع بود که فهمیدند بی علاقه مندی  رسول الله صلی الله علیه وسلم  دراین مدت ازچه چیزی است . حضرت عایشه به خانه برگشتند واز رسول الله صلی الله علیه وسلم  اجازه خواستند برای چند روزی برود خانه پدرش ابوبکر صدیق رضی الله عنه عایشه با ناراحتی به خانه پدرش رفت از فرط نلرلحتی بسیار گریه کردند از فکر و غصه خواب به چشم نداشتند مادرش از اورا دلداری می داد ولی او همچنان غمگین وناراحت شبانه روز به دعا مشغول بود مادر وپدرش نگران حال او بودند می ترسیدند فکر وغصه او را از پای در آورد یک ماه از این واقعه گذشت وخبری از وحی برای رسول الله صلی الله علیه وسلم  نشد روزی رسول الله صلی الله علیه وسلم  وارد اتاق عایشه رضی الله عنها شدند وبا هم به گفتگو پرداختند حضرت عایشه فرمود یا رسول الله من چیزی برای گفتن ندارم در این مورد باید بگویم آنچه که پدر یوسف به فرزندان خود گفت که کار من چیزی جز صبر کردن نیست صبری نیکو واز خداوند خود یاری ومدد کاری می جویم وامیدوارم به خداوند که مرا تنها نمی گذارد واز آنچه که مردم دروغ می گویند به خدا پناه می برم وروی تخت خود دراز کشید هنوز رسول الله صلی الله علیه وسلم از اتاق بیرون نرفته بودند لحظه ای قبل از رفتن وحی از آسمان نازل شد وخداوند خبر برائت حضرت عایشه رضی الله عنها را توسط جبرییل به رسول الله صلی الله وعلیه وسلم ابلاغ فرمودند
رسول الله صلی الله وعلیه وسلم فوری به حضرت عایشه بشارت دادند وخبر برائت را به او تبریک گفتند وفرمودند به حضرت عایشه رضی الله عنه که خداوند از برائت تو وحی نازل فرموده اند مادر عایشه رضی الله عنها بسیار خوشحال شدند وبه دختر خود گفت بلند شو ای دخترم بلند وشکر وحمد خدا رابه جای آرحضرت عایشه با خوشحالی فراوان بلند شدند وشکروحمد خداوند بزرگ به جای آورد وسپاسگزارازخداوند که او راتنها نگذاشت . در سوره نورچند آیه از برائت این بانوی بزرگوارکه مادرهمه مؤمنین هستند تاقیام قیامت درآن قرآن که کلام خداوندبزرگ است نوشته وجاوید است خداوند مهربان مشت محکمی به دهن آن یاوه گویان منافقین زدند وخداوند آنهارا سوای خاص وعام کردند . البته هنوز هم مردمانی هستند بی خبر ازعذاب آخرت ومی گویند ما مسلمانانیم ولی ازمنافق بدترند بی احترامی به حریم رسول الله صلی الله وعلیه وسلم می کنند وبه زوجه رسول الله صلی الله وعلیه وسلم بی احترامند به کسی که خداوند عکس اورا برروی پارچه حریرقبل ازازدواج فرستاد وبه زنی که پارسا وپاکدامن وپرهیزگارترازاونبوده بی احترامی می کنند . خداوند آنها راخیر نمی دهد وخیر ندهد ونه دردنیا ونه درآخرت باید بگویم به آنها که برای خود آتش جهنم وعذاب الهی نخرند چون حضرت عایشه رضی الله عنها از اینگونه حرفها مبراء است واو خودش می دانست که بی گناه وپاکدامن ومی دانست که خداوند اورایاری میدهد این بود قصه یا حادثه "افک "

 



عایشه دخترابوبکر صدیق رضی الله عنه
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

عایشه دخترابوبکر صدیق رضی الله عنه

یک شب رسول الله صلی الله علیه وسلم خواب دید مردی تکه پارچه ای ازحریردردست داردکه روی پارچه صورت دختری نقش شده بود.آن مردبه رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموداین همسرتواست دوباراین رویا برای حضرت صلی الله علیه وسلم تکرارشدصاحب آن عکس روی پارچه حضرت عایشه رضی الله عنها دخترابوبکرصدیق"رضی الله عنه"دوست رسول الله  صلی الله علیه وسلم بود حضرت صلی الله علیه وسلم عایشه راازپدرش ابوبکرصدیق رضی الله عنه خواستگاری کردندواورابه عقدخوددرآوردنددرمکه ماه شوال دوسال قبل ازهجرت درحالی که آنوقت عایشه بیشترازشش سال ازعمرش نگذشته بود. لیکن حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم عایشه را به خانه آوردنددر    بعدازهجرت درسن 9 سالگی دریکی ازروزهاعایشه رضی الله عنها بابپه های هم سن وسال خودتاب بازی می کرد. صدای مادرش را شنید که اوراصدامی زند عایشه رضی الله عنها به سرعت پیش مادررفت اما نمی دانست برای چه وبرای چه کاری اوراصدازده اند.مادرش دست عایشه گرفت وبرد دست وصورتش راباآب شست وبه داخل اطاقی که پراززنها بودند برد .   عایشه نمی دانست چه کند تاآن موقع اصلاٌ نمی فهمید ازماجراهیچ خبرنداشت همراه مادروارداطاق شدند   بعضی اززنهای انصار نشسته بودندآنها بادیدن عایشه شروع کردن به تبریک گفتن وزندگی پرخیروبرکتی برایش آرزوکردندودرکنارخود نشاندن وگیسوی اوراشانه زدندوبافتند. هنگام چاشت بود حضرت رسول الله  صلی الله علیه وسلم تشریف آوردندحضرت عایشه رضی الله عنها ازدواج کردند که سن حضرت عایشه رضی الله عنها 9 ساله بود رسول الله صلی الله علیه وسلم عایشه رابسیاردوست می داشت . روزی عمروالعاص پرسید یا رسول الله درمیان مردم چه کسی رابیشتر دوست داری فرمودند عایشه . باز پرسیدند در میان مردان چه کسی را بیشتر دوست داری فرمودند ابوبکر صدیق پدر عایشه .
حضرت عایشه رضی الله عنها 9سال با حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم زندگی کردند تا روزی که حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم  به حق پیوست ولی دارای فرزندی نشدند حضرت عایشه خیلی دلش می خواست صاحب فرزندی شود که او را به اسم فرزندش صدا کنند چون در میان اعراب رسم این بود که هر مادری را به اسم فرزندش صدا می زدند مثلاً یکی پسرش عبد الله نام داشت مادر پسر را أم عبدالله یعنی مادر عبدالله صدا می زدند برای همین حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم حضرت عایشه را أم عبدالله صدا می زدند وعبدالله هم پسر أسماء خواهر حضرت عایشه بود که پدرش زبیر نام داشت حضرت عایشه ذضی الله عنها زنی دین دار با تقوا وپرهیزکاروبا فضل بود به خاطر همین دین داری وعلم داری رسول الله صلی الله علیه وسلم  برایش احترام بسیار قائل بود. روزی جبریل علیه السلام  به شکل اسب ایستاده بودند با رسول الله صلی الله علیه وسلم حرف می زدند . حضرت عایشه دید که رسول الله صلی الله علیه وسلم دست مبارکشان روی مو وگردن آن اسب گذاشته بود عایشه رضی الله عنها برای رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت که اورادیده وبا اسب حرف می زده اند حضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند آیا مرادیدی عایشه فرمود بله تو رابااسب دیدم .باز حضرت فرمودند حتماً مارادیدی عایشه بله ای رسول الله حضرت  صلی الله علیه وسلم فرمودند من با جبریل بودم وجبریل سلام تورارساند عایشه رضی الله عنها فرمود و علیه السلام  . یعنی سلام خدا براوباد وخوش آمدآن مهمان وخداوند اورااجروخیر دهد بهترین خیروثواب .



دختران رسول الله صلی الله علیه وسلم
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

دختران رسول الله صلی الله علیه وسلم

رقیه رضی الله عنها دختر رسول الله صلی الله علیه وسلم قبل ازنازل شدن وحی برپدرش محمد بن عبدالله ومادرش خدیجه دخترخویلددرمکه متولد شد.رقیه دردامان مادری مهربان بزرگ و بزرگترتااینکه دختری دینداروزیبا ومهربان به سن رشدوازدواج رسید.            
رقیه باجوانی به اسم عتبه پسرأبی لهب عموی رسول الله صلی الله علیه وسلم ازدواج کردندهنگامی که وحی برای رسول الله صلی الله علیه وسلم نازل شد ازطرف خداوندبه وسیله جبرئیل وحضرت مردم را به دین مبین اسلام وبه یکتاپرستی دعوت می کرد . أبولهب عموی پیغمبرازدشمنان سرسخت خداورسول خدابودوبه برادرزاده خود حضرت رسول الله صلی الله وعلیه وسلم آزار واذیت می رسانید نه فقط خودش بلکه زن ابولهب هم همچنان از دشمنان خداودین رسول خدابودندآن دو هرچه از دستشان برمی آمدمی کردندخار وخاشاک در پیش پای حضرت صلی الله وعلیه وسلم می ریختنداز هر ظلم وستمی خودداری نمی کردند هنگامی که خداوند سوره ی "تبًت یدا أبی لهب وتب" نازل فرمودندابو لهب بسیار خشمگین وغضبناک شدوبه پسرش عتبه گفترقیه دختررسول الله صلی الله وعلیه وسلم را طلاق بدهد ابولهب به پسرش گفت تمام دارایی ام به تو حرام اگر زنت را طلاق ندادی پسرش به دستور پدر رقیه را طلاق دادلیکن رقیه هنوز به خانه همسرش نرفته بودفقط به عقد او بود خداوند بزرگ همسر بهتری نصیب رقیه کردورقیه با حضرت عثمان بن عفان رضی الله عنه ازدواج کرد آنها یعنی رقیه وهمسرش ازجور وظلم وستم مشرکین مهاجرت نمودند به سرزمین حبشه رسول الله صلی الله علیه وسلم از آنها خبری نداشت تا اینکه زنی ازطایفه قریش به حضرت خبردادکه عثمان بازنی همراه دیده که زن سوار برالاغ وعثمان افسار به دست می رفتند رسول الله صلی الله علیه وسلم فهمیدند وفرمودمهاجرت عثمان ورقیه رضی الله عنهما مانند مهاجرت لوط علیه السلام وزوجه اش می باشد .
خداوندپسری عطافرمودند به نام عبدالله برای رقیه وعثمان که به حضرت عثمان ابو عبدالله می گفتند.عبدالله به سن دوسالگی رسیده بودکه رئزی خخروسی بامنقارش صورت او رانوک زدواین زخم باعث وفات عبدالله شددرحالی که کودکی بیش نبود.
مسلمانان کم کم ازجورظلم وآزارمشرکین ازمکه مهاجرت می کردند درآن هنگام که رسول الله صلی الله علیه وسلم آماده برای جنگ بدرمی شدند دخترش رقیه رضی الله عنها مریض ودربستربیماری بود. رسول الله صلی الله علیه وسلم دستور دادندبه حضرت عثمان که درکنار همسر خود رقیه بماند به خاطر بیماریش . خداوند بزرگ درجنگ بدرنصرت بخشید وحضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم دونفر ازاصحاب رافرستاد تاخبر پیروزی سپاه اسلام به مردم برساند دراین هنگام رقیه رضی الله عنها رحلت کرده بود وزنهای زیادی از مسلمانان از وفات رقیه رضی الله عنها ناراحت بودند. خواهرش فاطمه زهرا، از مرگ خواهر خود رقیه بسیارغمگین وازفراق رقیه بسیارناراحت وگریه می کرد.
رسول الله صلی الله علیه وسلم با سربازان اسلام ازجنگ بدربرگشتند حضرت صلی الله علیه وسلم برای دخترخودرقیه غمگین بودندواشک ازچشمان دخترش فاطمه باجامه اش پاک می کردند. بعدازوفات رقیه رضی الله عنها ام کلثوم دختر دیگررسول الله صلی الله علیه وسلم به ازدواج حضرت عثمان رضی الله عنه درآمدوام کلثوم همچون خواهرش رقیه قبلاٌ ازدواج کرده بود بابرادرعتبه یکی دیگر از پسران أبولهب که اوهم به دستورپدرش أبولهب ام کلثوم را طلاق داد. حضرت عثمان رضی الله عنه باام کلثوم درسال سوم ازهجرت ازدواج کردند اما خداوندفرزندی رزق آنها نکردتاایتکه درماه شعبان سال 9 هجری وفات یافت بدین ترتیب حضرت عثمان رضی الله عنه با دو دختررسول الله صلی الله علیه وسلم ازدواج کرده اندبه همین مناسبت اورا"ذالنورین"می نامندبعدازوفات ام کلثوم حضرت صلی الله علیه وسلم فرمودنداگردختری دیگر داشتم به ازدواج عثمان درمی آوردم اماحضرت فاطمه زهراکوچکترین دختران رسول الله صلی الله علیه وسلم هستندکه 5 سال قبل از نازل شدن وحی تولد شدودرسن 15 سالگی به عقد ازدواج حضرت علی رضی الله عنه درآمدندوزینب یکی دیگرازدختران رسول الله صلی الله علیه وسلم بودندکه صحابی جلیل به نام ابوالعاص بن الربیح رضی الله عنه ازدواج کرده اند.

 



فاطمه دختر رسول صلی الله وعلیه وسلم
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->



فاطمه الزهرا دختررسول الله صلی الله وعلیه وسلم

در مکه درخانه رسول الله صلی الله وعلیه وسلم قبل از نبوت چهارمین دختر رسول الله صلی الله وعلیه وسلم بعد اززینب ورقیه وام کلثوم،فاطمه ریحانه رسول الله صلی الله وعلیه وسلم چشم به جهان گشود
مادرش خدیجه رضی الله عنهایکی از بهترین زنان مکه پاکدامن وبا اصل ونسب تر از اونبودپدرش محمدبن عبدالله به راستگویی وامانت داری مشهور بودمیان مردم به محمد امین مقلب وکسی بودکهخداوند بزرگ اورا برای پیغمبری ورسالت انبیاء برگزیده بود
فاطمه درمیان خانه مبارک پدر مهربان ودر دامان مادری دلسوز تربیت یافته ونور ایمان در قلبش می درخشید.مادرش سیده خدیجه رضی الله عنها3سال قبل از هجرت به مدینه رحلت نمودندروروزوروزگارحضرت رسول صلی الله وعلیه وسلم با اصحاب کرام به مدینه هجرت نمودندحضرت علی رضی الله عنه فرزند ابی طالب عموی رسول الله صلی الله وعلیه وسلم می خواست با فاطمه رضی الله عنه ازدواج کنددر آن موقع سن حضرت فاطمه رضی الله عنها 15سال و5ماه بودوحضرت علی رضی الله عنه شش سال بزرگتر بودندآنها در سال سوم هجرت ازدواج کردندوحضرت فاطمه رضی الله عنها بامهر "400درهم"به خانه حضرت علی کرًم الله وجه مشرف شدند  هنگامی که فاطمه  می خواست به خانه همسر گرامی اش برود .پدرش رسول الله صلی الله وعلیه وسلم چندی از وسایل خانگی مثل حوله وتشک ومتکای ساخته شده از پوست وپراز لیف وآسیاب دستی برای آرد کردن گندم ویک مشک آبی وکوزه وخمره همراه دختر خود به خانه اش فرستاد . در شب زفاف فاطمه حضرت رسول الله صلی الله وعلیه وسلم وضو گرفت وآب وضو را پاشید روی حضرت علی وفاطمه رضی الله عنهما وبرایشان زندگی پر برکت آرزو کرد ودعا کرد که خداوند زندگی آنها را مبارک ودر زندگی خوشوقت وسعادتمند وصاحب اولاد صالح گردند خداوند به حضرت علی وفاطمه چهار فرزند عطا کرد به اسم حسن وحسین وزینب وام کلثوم - رضی الله عنهم أجمعین – حضرت زینب باعبدالله بن جعفرازدواج کردندوام کلثوم با حضرت عمر رضی الله عنه ازدواج کرد .
حضرت فاطمه رضی الله عنه کارهای خانه را خود به تنهایی انجام می داد از صبح تا شب کار میکرد دستهایش از آسیاب کردن گندم طاول زده بود.همچنان حضرت علی از صبح تا شب کار می کردند همیشه خسته از کار به خانه بر می گشتند . یک  روزحضرت علی رضی الله عنه به همسر خود فاطمه گفت خسته شدم از کار زیاد از آب آوردن از چاه درد سینه دارم حضرت فاطمه هم فرمود منم از آسیاب کردن گندم دستهایم پینه بسته حضرت علی به فاطمه گفت برو به خانه پدرت شاید کسی برای دست کمکی ات باشد اسیران جنگی زیاد هستند بگو به پدرت تا یکی از آنها بفرستد به خدمتکاری در کار خانه کمکت کند . فاطمه رضی الله عنها رفت به خانه پدر .پدرش با مهربانی پرسید دخترم برای چه کاری آمده ای فاطمه رویش نیامد وشرم وحیا باعث شد که چیزی بگوید وحرفی بزند به پدر خود گفت برای سلام واحوال پرسی آمده وبه خانه برگشت. حضرت علی از فاطمه پرسید چه شد فاطمه جواب داد رویم نشد وچیزی نگفتم بعد از آن آنها همراه هم رفتند خانه رسول الله صلی الله وعلیه وسلم موضوع را در میان گذاشتند  اما حضرت رسول الله صلی الله وعلیه وسلم نه خدمتکاری ونه اسیری هیچ کدام به آنها نداد وفرمود :اهل الصفه گرسنه اند وبا فروختن اسیران خرج آنها در می آوریم واهل الصفه مردمان مهاجر وفقیری بودند که در رعایت رسول الله صلی الله وعلیه وسلم در مسجد مدینه  زندگی می کردند . حضرت علی وفاطمه به خانه برگشتند مدتی بعد رسول الله صلی الله وعلیه وسلم به خانه فرزند خود فاطمه زهرا آمدند وفرمودند من چیزی  به شما  می آموزم که آز آنچه طلب کرده اید اجر وثواب بهتر و بیشتری دارد شب هنگام خواب آن وقت که به رختخواب می روید -33بار "سبحان الله " و33بار" الحمدالله" و34مرتبه "الله اکبر" بگویید که نفع آن از خدمتکار بهتر وبیشتر است وخستگی شما رفع میشود. رسول الله صلی الله وعلیه وسلم قاطمه را بسیار دوست میداشت وهمیشه می فرمود فاطمه پاره تن من است کسی او را ناراحت نکند ناراحتی او ناراحتی من است این بود قسمتی از زندگی دختر گرامی رسول الله صلی الله وعلیه وسلم .



حضرت خدیجه دختر خویلد صاحب قصر مروارید در بهشت
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

حضرت خدیجه دختر خویلد صاحب قصر مروارید در بهشت

    خدیجه رضی الله عنها دختر خویلد اولین زن و اولین کسی بود که به اسلام و به رسالت محمد صلی الله علیه و سلم ايمان آورد بنا به قول رسول الله  صلي الله عليه وسلم خدیجه بهترین زن در دنیا و آخرت است البته بعد از آسیه دختر مزاحم زن فرعون و مریم العذرا مادر عیسی علیه السلام .
خدیجه رضی الله عنها زنی ثروتمند که تمام دارایی خود را در راه خدا و دین اسلام خرج می کرد بطوری که زبانزد خاص و عام بود، خدیجه رضی الله عنها یک شب خواب دید آفتاب فرود آمد در مکه و در خانه اش و تمام جاها را روشن کرد بعدا فهمید که تعبیر خوابش رسالت محمد صلي الله عليه وسلم است ، خدیجه رضی الله عنها ثروت خود را از راه تجارت کسب کرده بود او برای اولین بار سرمایه خود را به محمد بن عبدالله که مردی شریف و صادق و امین بود سپرد که برای کسب تجارت به سفر شام برود .
محمد بن عبدالله همراه قافله برای تجارت با دارایی خدیجه به شام و یمن مسافرت کرد همراه با غلام خدیجه که میسره نام داشت بعد از برگشت از مسافرت محمد صلي الله عليه وسلم  با مال فراوان ، غلام خديجه يعنی ميسره از آنچه در سفر از محمد صلي الله عليه وسلم دیده بود برای خدیجه تعریف کرد و گفت آنچه برایم شگفت آور بود این بود که وقتی محمد حرکت می کرد بالای سرش ابری سایه افکنده بود و هر جا می رفت آن ابر با او بود تا از حرارت و گرمی آفتاب در امان باشد و برای خدیجه تعریف کرد قصه شتری که مریض شد و از شدت مرض نمی توانست راه برود و رسول الله صلي الله عليه وسلم دست بر سر و کمرش کشید و شفا یافت و آن همه برکت که از وجود رسول الله دیده بود برای خدیجه تعریف کرد و خدیجه رضی الله عنها با دل و جان شنیدند و شیفته راستی و امانت داری رسول الله شدند و در ذات پاک محمد امیت ذره ای غرور و تکبر دیده نمی شد از ضعف و خستگی خبری نبود امانت دار و راستگو و زرنگ و خردمندی اش نمونه بود و خدیجه هم راستگو و پاکدامن و زیباترین زنان قریش و خوش رفتار و در بین زنان قریش جاه و منزلت با شکوهی داشت بعد از آمدن محمد از سفر تجارت خدیجه به ایشان پیشنهاد ازدواج دادند ، پیامبر در آن زمان  بيست و پنج  سال و خديجه  چهل ساله بودند وسرانجام ازدواج آنها با سادگی  انجام گرفت رسول الله صلي الله عليه وسلم خدیجه را بسیار دوست می داشت آنقدر برای خدیجه احترام قائل بود که تا زمان زندگی با خدیجه هرگز ازدواج نکرد حتی برای دوستان خدیجه رسول الله صلي الله عليه وسلم احترام قائل بود ، فرزندان رسول الله صلي الله عليه وسلم از خدیجه رضی الله عنها دو پسر و چهار دختر بودند که پسران قایم و عبدالله و دختران زینب و رقیه و ام کلثوم و فاطمه رسول الله صلي الله عليه وسلم اجمعین بودند  پسران قبل از بعثت پدر فوت کردند و دختران بعد از بعثت به غیر از فاطمه زهرا همسر علی رضی الله عنه بعد از وفات پدر بزرگورشان فوت کردند .
خديجه رضي الله عنها در طول زندگی اش با رسول الله صلي الله عليه وسلم از بهترین زنان زمان خود صاحب عقل و دین بود او فهمیده بود که همسرش غیر از مردان دیگر است وقبل از اسلام و بعد از اسلام برای همسر خود یار و غم خوار بود و در خوشی نا خوشی با او بود  و هیچ زمان او را تنها نمی گذاشت حتی موقعی که رسول الله صلي الله عليه وسلم به غار حرا می رفت ورفتنش مدتها طول می کشید با خوشرویی ازاو استقبال می کرد هچوقت صدایش به روی رسول الله صلي الله عليه وسلم بلند نکرد وبرای یک بار هم در طول زندگی رسول الله صلي الله عليه وسلم بیازارد برای همین هم بهترین وبزرگترین پاداش اجر وثواب قصری از مروارید در جنت از طرف خدا صاحب است .
در حدیث بخاری – از أبی  هریره رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلي الله عليه وسلم  فرمود . جبرییل عایه السلام آمد و گفت یا رسول الله خدیجه می آید با ظرف پر از غذا وقتی آمد از طرف خدا ومن به او سلام برسان وبشارت بده به او که قصری در بهشت دارد که از مروارید درست شده است . این بار هنگامی که وحی بر رسول الله صلي الله عليه وسلم نازل شد از طرف خدا به وسیله جبرییل رسول الله صلي الله عليه وسلم از ترس وهراس بر خود می لرزید و می گفت مرا بپوشانید مرا بپوشانید . خدیجه که زنی عاقل دانا وبا حکمت بود فهمید که دگرگونی بزرگی در حال شرف است واز آنچه که رسول الله صلي الله عليه وسلم برایش گذشته بود به گفته های همسر گرامی خود لحظه ای شک نکرد و دانست که از رفتن رسول الله صلي الله عليه وسلم به غار حرا وتنها ماندن او روزها وماهها ثمره ای عظیم به بار می آورد وبا دانایی وخوشرویی با تمام و کمال رو به رسول الله صلي الله عليه وسلم کرد وگفت بخدا خداوند تو را برگزیده خداوند از امانت داری وصادقی ات به تو عزت واحترام می بخشد چون تو صله رحم به جای می آوری وبه خویش واقوام خود می رسی به یتیم وفقیر کمک می کنی امانت دار ومهمان نواز هستی به مردمان بی بضاعت کمک می کنی در خوب وبد آنها شریک هستی بشارت باد بیه خدایی که خدیجه آفریده من آرزو می کنم نبی ورسول این مردم هستی به این کلمات دلنشین رسول الله صلي الله عليه وسلم کمی آرام گرفت بعد از این که از حول صدمه وحی رسول الله صلي الله عليه وسلم استراحت کرد وآرام گرفت خدیجه او را به خانه پسر عموي خود "ورقة بن نوفل" که مردی نصرانی وحافظ تورات بود برد وهر چه که بر  رسول الله صلي الله عليه وسلم گذشته بود بدون کم وکاست وبا احترام فراوان برای پسر عمویش بازگو کرد.ورقة بن نوفل که آنها را شنید گفت این نشانه ها نشانه نبوت است واین نشانه ای است که خداوند برای حضرت موسی نازل کرد وبه رسول الله صلي الله عليه وسلم بشارت داد که تو پیغمبر آخرالزمان وخاتم الرسلین هستی بعد از آن واقع ودر تمام دوران زندگی حضرت خدیجه رضی الله عنها همراه رسول الله صلي الله عليه وسلم پا به پا همراهي مي كرد اززمان نزول وحي تا هنگامی که در حیات  بودند جان ومال خود را فدای همسرکرد درهمه درد ورنج با او شریک بود وازآن همه رنج وزحمتی که یهودیان برای رسول الله صلي الله عليه وسلم فراهم می کردند ومزاحم رسول الله می شدند رنج می برد ولی با تمام وجود ایستادگی می کرد حتی در زمانی که3سال در شعب أبی طالب رسول الله صلي الله عليه وسلم با مسلمانان در محاصره بودند ودر آنجا نه آبی بود و نه علفی خدیجه هر چه دارایی داشت در راه خدا و رسول الله صلي الله عليه وسلم ودین مبین اسلام خرج کرد واز هیچ کمکی فرو گزار نبود .
خدیجه رضی الله عنها در سال دهم از بعثت و3سال قبل از هجرت جهان را بدرود گفت در آن سال عموی رسول الله صلي الله عليه وسلم أبو طالب فوت کردند آنها هم خديجه وهم أبوطالب پشتيبان پيغمبر صلي الله عليه وسلم بودند بخاطر در گذشت آن دو رسول الله صلي الله عليه وسلم خیلی غمگین وناراحت وافسرده بودند وآن سال را سال پرغم وغصه یاد کردند. رسول الله صلي الله عليه وسلم همیشه خدیجه وفداکاریهای اوبود هیچوقت اورا فراموش نمی کرد حتی دوستان خدیجه راگرامی می داشت تا جایی عایشه رضی الله عنها تعریف می کرد موقعی که رسول الله صلي الله عليه وسلم یاد خدیجه می کرد من حسودی ام میشد خدیجه رضی الله عنها فرزندان خود رابا کمال ادب ودرجمع خانواده اسلامی تربیت کرده بود نسب خدیجه رضی الله عنها با نسب رسول الله صلي الله عليه وسلم بهم می رسید با جد چهارم ایشان پدرش خویلد یکی از بزرگان بنی اسد طایفه ای بزرگ در شهر مکه بود. خدیجه رضی الله عنها پانزده سال قبل ازعام الفیل تولد شدند وقبل از ازدواج با  رسول الله صلي الله عليه وسلم دو بار ازدواج کرده بودند او تنها زن از زنان رسول الله صلي الله عليه وسلم بودند که در زمان حیات رسول فوت کرد ودر مکه مکرمه دفن شده است درزمانی که رسول الله صلي الله عليه وسلم مکه را فتح کردند فرمودند که پرچم اسلام در جایی بزنند که در آن محل حضرت خدیجه رضی الله عنها دفن شده بود وآن محل را مقر فتح اسلام قرار دادند خدیجه رضی الله عنها زنی پاکدامن پرهیزگار دین دار وبا شجاعت بود .
اودردل شب ودر طول روز قرآن می خواند وهمیشه درطول دوران زندگی اش درغم ودرد واندوه رسول الله بی مانند بود دردعوت بسوی حق ودر نشردین اسلام مسؤلیت بزرگی به عهده داشتند ازآزارواذیتی که کفار قریش به  رسول الله صلي الله عليه وسلم
روا می داشتند رنج می برد اما وقتی که می دید مردم دسته دسته ازبزرگ وکوچک به اسلام مشرف مشرف میشوند ودین اسلام را با جان ودل می پذیرند خوشحال وراضی بود و غم واندوه خود را فراموش می کرد خدیجه رضی الله عنها اولین مادر مؤمنین یکی ازپاکیزه ترین وبانجیب ترین زنان قریش بود این بود شمه ای اززندگی بزرگ بانوی اسلام رضی الله عنها .   



سنتهاي اذان
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->


سنتهاي اذان
چنانچه  مجموعه پنج تا هستند:
1-    شنونده اذان مانند مؤذن بگويد، مگر در «حَيَّ عَلَى الصَّلاةِ، وَحَيَّ عَلَى الفَلاَحِ»، که بايد بگويد: «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ». (رواه البخاري ومسلم).
نتيجه اين سنت اين است که: بهشت برين برايت حاصل مي‌شود. چنانکه در حديث صحيح مسلم آمده است.
2-    شنونده اذان (بعد از ختم آن) بگويد: «وَأَنَا أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيْكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُوْلُهُ، رَضِيْتُ بِاللهِ رَباًّ، وَبِمُحَمَّدٍ رَسُوْلاً، وَبِالإِسْلاَمِ دِيْناً» «و من نيز گواهي مي‌دهم نيست معبودي بحق بجز خداي يکتا و همانا محمد فرستاده خدا است و به پروردگاري خداوند و به دين اسلام و پيامبري محمد راضي شدم».
نتيجه اين سنت اين است که: گناهان آمرزيده مي‌شود چنانکه در همان حديث مذکور است.
3-    بعد از تمام شدن اذان و جواب دادن، بر پيامبر -صلى الله عليه وسلم- درود بفرست، و کامل‌ترين آن درود ابراهيمي است.
دليل آن فرمايش پيامبر -صلى الله عليه وسلم-: «هر گاه صداي مؤذن را شنيديد پس مانند مؤذن بگوئيد، سپس بر من درود بفرستيد، زيرا هر کس که بر من يک درود بفرستند، خداوند بر او ده درود مي‌فرستد». (رواه مسلم).
معنای درود خداوند بر بنده: خداوند او را در ملاي اعلي (نزد فرشتگان) بخوبي ياد مي‌کند.
درود ابراهيمي چنين است: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ». (رواه البخاري).
4-    بعد از درود چنين بگويد: «اللَّهُمَّ رَبَّ هَذِِهِ الدَّعْوَةِ التَّامَّةِ، وَالصَّلاَةِ القَائِمَةِ، آتِ مُحَمَّداً الْوَسِيْلَةَ وَالْفَضِيْلَةَ، وَابْعَثْهُ مَقَاماً مَحْمُوْداً الَّذِيْ وَعَدْتَهُ». «الهی، اي صاحب اين دعوت کامل و نمازي که بر پا مي‌شود به محمد وسيله و فضليت عطا بفرما، و آن مقام نيکوئي که به او وعده داده‌‌اي به او بده». (رواه البخاري).
فايده اين دعا: کسي که اين دعا را بخواند شفاعت پيامبر -صلى الله عليه وسلم- برايش روا مي‌گردد.
5-    بعد از آن براي خودش دعا بکند، و از فضل و کرم خدا طلب نمايد زيرا که دعايش استجاب مي‌شود. بدليل فرمايش رسول خدا -صلى الله عليه وسلم-: «همچنان که مؤذنها مي‌گويند بگو، پس هر گاه تمام کردي از خدا سؤال کن که به تو داده مي‌شود». (رواه أبو داود وحسنه الحافظ ابن حجر وصححه ابن حبان).
مجموع سنت هايي که فرد مسلمان هنگام شنيدن اذان انجام دهد (25) سنت مي‌باشد.



سنتهاي رفتن به مسجد
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

سنتهاي رفتن به مسجد
1-    زود رفتن به مسجد، پيامبر -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «اگر مردم مي‌دانستند پاسخ به اذان و نشستن در صف اول چه پاداشي دارد، آنگاه برايشان بدون قرعه‌اندازي حاصل نمي‌شد. هرآينه قرعه‌‌کشي مي‌کردند. و اگر مي‌دانستند زود رفتن به مسجد چه پاداشي دارد هرآينه براي بدست آوردنش قرعه‌کشي مي‌کردند، و اگر مي‌دانستند در نماز عشاء و صبح چه پاداشي نهفته است هرآينه با چهار دست و پا مي‌آمدند». (متفق عليه).
2-    خواندن دعای رفتن به مسجد: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِيْ قَلْبِيْ نُوْراً، وَفِيْ لِسَانِيْ نُوْراً، وَفِيْ سَمْعِيْ نُوْراً، وَاجْعَلْ فِيْ بَصَرِيْ نُوْراً، وَاجْعَلْ مِنْ خَلْفِيْ نُوْراً، وَمِنْ أَمَامِيْ نُوْراً، وَاجْعَلْ مِنْ فَوْقِيْ نُوْراً، وَمِنْ تَحْتِيْ نُوْراً، اللَّهُمَّ أَعْطِنِيْ نُوْراً». (رواه مسلم). «الهی، قرار بده در قلبم نوري، و در زبانم نوري، و در گوشم نوري، و در چشمم نوري و از پشتم نوري، و از جلوم نوري و از بالايم نوري و از پائينم نوري، الهی، به من نوري عطا بفرما».
3-    با آرامش و وقار رفتن، پيامبر -صلى الله عليه وسلم- مي‌فرمايد: «هر گاه اقامه نماز را شنيديد در حال آرامش و وقار بسوي نماز برويد».
4-    پياده به مسجد رفتن، فقها تصريح کرده‌اند که آهسته‌آهسته گام برداشتن و عجله نکردن در هنگام رفتن به مسجد سنت محمد -صلى الله عليه وسلم- می باشد، تا اينکه نيکيهاي آن شخص زيادتر شود. و آنها به نصوص شرعي که درباره بسيار گام برداشت بسوي مسجد است، استناد نموده‌اند.
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «آيا شما را راهنمائي نکنم به چيزي که توسط آن خداوند گناهان را پاک مي‌کند و مقام و درجات را بالا مي‌برد؟» صحابه عرض کردند: بله اي رسول خدا، فرمود: «گامهاي بسيار برداشتن بسوي مساجد ...». (رواه مسلم).
5-    دعای هنگام وارد شدن به مسجد: «بِسْمِ اللهِ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ عَلَى رَسُوْلِ اللهِ. اللَّهُمَّ افْتَحْ لِيْ أَبْوَابَ رَحْمَتِكَ». «الهی، دروازه رحمتت را برايم بگشا».
هر گاه يکي از شما به مسجد داخل شد بايد بر پيامبر -صلى الله عليه وسلم- درود بفرستد و بگويد: «اللَّهُمَّ افْتَحْ لِيْ أَبْوَابَ رَحْمَتِكَ». (رواه النسائي وابن ماجه وابن خزيمه و ابن حبان).
6-    با پاي راست وارد شدن، بدليل قول أنس بن مالک -رضي الله عنه-: «سنت است که هنگام داخل شدن به مسجد با پاي راست و هنگام خارج شدن با پاي چپ خارج شوي». (أخرجه الحاکم).
7-    براي صف اول جماعت به جلو رفتن: «اگر مردم مي‌دانستند در اذان و صف اول جماعت چه پاداشي نهفته است سپس نمي‌يافتند مگر اينکه قرعه‌کشي کنند هرآينه قرعه‌کشي مي‌کردند». (رواه البخاري ومسلم).
8-    دعای هنگام بيرون شدن از مسجد. «هر گاه از مسجد بيرون شدي بگو: «اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَسْأَلُكَ مِنْ فَضْلِكَ». (رواه مسلم).
و در روايت نسائي: هنگام خروج بر پيامبر درود بفرستد.
9-    با پاي چپ بيرون شدند، بدليل قول انس-رضي الله عنه- چنانچه گذشت.
10-     خواندن نماز تحية مسجد.
«هر گاه يکي از شما به مسجد وارد شد هرگز ننشيند تا اينکه دو رکعت نماز بخواند». (متفق عليه).
امام شافعي مي‌فرمايد: خواندن تحية المسجد حتى در اوقات نهي شده نيز روا هست.
حافظ ابن حجر مي‌گويد: اهل فتوي بر اين اجتماع دارند که تحية المسجد سنت مي‌باشد.
بنابراين اگر مسلمان بر تطبيق اين سنتها کوشا باشد و هنگام رفتن براي نماز پنجگانه انجام دهد در شبانه روز مجموعاً (50) سنت عمل نموده است.



سنتهاي وارد و خارج شدن از منزل
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

سنتهاي وارد و خارج شدن از منزل
امام نووي مي‌فرمايد: مستحب است که: «بسم الله» بگويد، و بکثرت خدا را ياد نمايد و بر مردم سلام کند.
1-    ذکر و ياد خداوند: هنگام وارد شدن به منزل، بدليل حديث پيامبر -صلى الله عليه وسلم-: «هر گاه شخصي به منزلش وارد شد پس خدا را ياد کرد هنگام وارد شدنش و وقت غذا خوردنش شيطان مي‌گويد: اينجا نه جاي ماندن است و نه غذاي شب».
2-    دعاي ورود به منزل، بدليل حديث پيامبر -صلى الله عليه وسلم-: «اللهم إنِّي أسألکَ خيرَ المولجِ وخيرَ المخرج، بِسْمِ اللهِ وَلَجْنَا، وَبِسْمِ اللهِ خَرَجْنَا، وَعَلَى رَبِّنَا تَوَكَّلْنَا...». الهی، من از تو خوبي و خير وارد شدن و بيرون رفتن مسئلت دارم. با نام خدا وارد شديم، و با نام خدا بيرون رفتيم، و بر پروردگارمان توکل نموديم.
سپس بر اهل خانه‌اش سلام کند. (رواه أبو داود).
بنابراين شخص مسلمان هميشه با توکل نمودن بر خداوند در ورود و خروجش از منزل رابطه‌ي خود را با پروردگارش تقويت مي‌نمايد.
3-    مسواک‌زدن: زيرا که پيامبر -صلى الله عليه وسلم- هنگامي که به منزل وارد مي‌شدند اول مسواک مي‌زدند. (رواه مسلم).
4-    سلام کردن: بدليل فرمايش خداوند:
﴿فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً﴾. (النور: 61).
اگر فرض نمائيم که يک شخص مسلمان بعد از هر نماز فرض که در مسجد ادا مي‌کند به منزل وارد شود هرآينه تعداد سنتهاي که در هنگام وارد شدن به منزلش، تطبيق مي‌دهد در شبانه‌روز به 20 سنت مي‌رسد.
اما هنگام بيرون شدن از منزل بگويد: «بِسْمِ اللهِ، تَوَّكَّلْتُ عَلَى اللهِ، وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللهِ». «با نام خدا، توکل کردم بر خدا، و هيچ نيرو و قوتي نيست بجز نيرو و قوت الهي». به او گفته مي‌شود: کفايت شدي، و محفوظ شدی و هدايت شدي، و شيطان نيز از سر راهت دور شد». (رواه الترمذي وأبوداود).
شخص مسلمان در شبانه‌روز چندين بار از منزل بيرون مي‌شود، براي رفتن به نماز جماعت، براي رفتن به محل کار، براي خريد و انجام امور خانه ...، پس هرگاه که از منزل بيرون مي‌شود به اين سنتها عمل نمايد، فوايد و ثواب بسيار عظيمي را بدست مي‌آورد.
نتيجه انجام دادن اين سنت هنگام بيرون شدن از منزل:
1-    از هر امري از امور دنيا و آخرت کفايت مي‌شود.
2-    از شر هر بدي (جن و انس) محفوظ مي‌گردد.
3-    به هدايت دست مي‌يابد. و هدايت ضد گمراهي است، پس خداوند تو را در تمام کارهاي دنيوي و أخروي هدايتت مي‌کند.