سمیه دختر خیاط رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

سمیه دختر خیاط رضی الله عنها

سمیه دختر خیاط  اولین شهید در راه اسلام و شوهر او یاسر بن عامر ملقب به ابو عمار از اولین شهید از مردان هستند اما پسرش عماربن یاسر مجاهدی جنگجو که در جنگ بدر بی مانند بود عمار تربیت یافته پدر ومادری مومن وبا ایمان بود عمار در جنگ"صفین" در کنار حضرت علی بن ابی طالب رضی الله عنه جنگجوی ماهری بود که در سن 93سالگی به شهادت رسید رسول الله صلی الله علیه وسلم آن خانواده را به بهشت بشارت داده بودند یاسر در یمن زندگی می کرد بابرادران خود که یکی از برادرانش به سفر رفته ومدتها از او خبری نداشتند یاسذ به دو برادر خود گفت :برویم برادر خود را پید ا کنیم  یاسر با دو برادر به راه افتا دند تقریباً هر جایی که می توانستند رفتند به دنبال برادر امااز او هیچ خبری نبود وقتی از یافتن برادر نا امید شدند به یمن برگشتند در سر راه خود از مکه عبور کردند آنها رفتند برای زیارت خانه کعبه و کمی هم استراحت کرده تا خستگی راه را از تن به در کنند . این واقعه قبل از اسلام رخ داده است . آنها در حالی که در خانه کعبه نشسته بودند مردی از اهل مکه به نام ابوحذیفه بن المغره المخزومی آنها را دعوت نمود به خانه شان چون می دانست آنها غریب اند وعادت قریشان مهمان نوازی بود وبنا به رسم مهمان نوازی ازآنها دعوت کرد عرب قریش از زمانهای بسیار قدیم کریم ومهمان نواز بودند. یاسر و برادران خود به خانه ابی حذیفه رفتند. سمیه خدمتکار ابی حذیفه ظرف غذا آورد بعد از خوردن غذا برادران یاسر قصد برگشت کردند. یاسر به برادران خود گفت: شما بروید من اینجا می مانم آنها خداحافظی کردند وبه شهریمن سرزمین خودشان رفتند . یاسر در مکه ماندگار شد. یا هر روز وشب مانند یک مهمان به خانه ابوحذیفه رفت وآمد می کرد ودر مجالس قریش شرکت می کرد. یاسر هر روز سمیه را در خانه ابوحذیفه می دید یاسر در بازار مشغول به کار شد. تا اینکه توانست از پولی که پس انداز کرده بود خانه ای برای خود مهیا کند   می خواست از خانه ابوحذیفه دردسر کم کند . اما قبل از رفتن سمیه را از ابوحذیفه خواستگاری کرد . ابوحذیفه چون از یاسر خبر داشت و مدتها یاسر را می شناخت با کمال میل پذیرفتند و سمیه به عقد ازدواج یاسر در آمد . خداوند چنین مقرر فرموده بودند که آنها را با هم در راه خدا و دین خدا شهید شوند . سمیه در خانه یاسر زندگی را به خوشوقتی می گذراند و صاحب فرزندی شد بنام عمار . روزها و سالها سپری شد یاسر مردی سالخورده و سمیه پیر زنی ناتوان بودند . عمار به سن 40 سالگی رسیده بود . این خانوده هرگز برای بتهای مکه سجده نکرده بودند . آنها مثل باقی مشرکان مکه بت پرست نبودند . زمانی که خداوند متعال وحی نازل فرمودند برای رسول الله صلی الله علیه وسلم و حضرت مردم را به دین اسلام مخفیانه دعوت می نمودند یاسر و خانواده خود مسلمان شدند در خانه « ارقم بن ابی ارقم » آنها به دعوت رسول الله صلی الله علیه وسلم پاسخ مثبت دادند و به خدا و رسول خدا ایمان آوردند آنها از ایمان آوردگان اوایل هستند می گویند بعد از 7 یا 8 نفر آنها ایمان آورده اند . ابو جهل که دشمن خدا و دین خدابود از اسلام آوردن خانواده یاسر با خبر میشود ابوجهل به خانه یاسر می رود و دست آنها را بسته و آنها را به محلی بنام « بطحاء» در مکه می برد و آنها را بسیار شکنجه می داد . و در گرمای سوزان و در آفتاب داغ به آنها آزار می دهد . ولی آنها همچون کوهی استوار ثابت و صابر ، صبر را پیشه کرده و جز نام الله چیزی نمی گفتند . با وجودی که آنها پیر و سالخورده بودند در آن گرمای جان سوز مقاومت کردند هیچ کس نبود که آنها را از جور ظلم و ستم کافری چون ابوجهل نجات دهد . رسول الله صلی الله علیه و سلم گاه گاهی از کنار آنها می گذشتند و می فرمود صبراٌ ای آل یاسر وعده شما در جنت ـ یعنی صبر داشته باشید جای شما در یهشت است ان شاءالله شما بهشتی هستید . آنها بردبار و شکیبا با آن همه آزار و اذیت دره ای نور ایمان از دلشان کاسته نشد و از دین اسلام روی گزدان نشدند . تا اینکه یاسر رضی الله عنه و سمیه دختر خیاط رضی الله عنها شهید گشتند . اما پسرش عمار رضی الله عنه نجات یافت هنگامی که ابوجهل در جنگ بدر به درک اسفل واصل شد  رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند ای عمار قاتل پدر و مادرت کشته شد .
این بود رحلت ایمان داری آل یاسر که درسی است برای همه ما . با آن همه آزار و ستم و آن همه شکنجه ای که از مشرکین کشیدند آنها ÷ایدار و مقاوم استقامت کردند و در راه دین مبین اسلام شهید شدند رضی الله عنهم اجمعین .


 



شیماء رضی الله عنها خواهر شیری رسول الله صلی الله علیه وسلم
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

شیماء رضی الله عنها خواهر شیری رسول الله صلی الله علیه وسلم

درجنگ " حنین " مسلمانان مردی را گرفته بودند که آن مرد از دشمنان خدا و رسول الله صلی الله علیه وسلم بود.همرته با این مرد زنی به اسم شیماء که می گفت من خواهر شیری رسول الله صلی الله علیه وسلم هستم .مسلمانان حرف او باوذ نداشتند فکر می کردند دروغ می گوید آن مرد ا سیر به نام بجادکه با قریش بر ضد اسلام در غزوه حنین جنگ می کرد بجاد از قبیله بنی سعد که حلیمه سعدیه دایه شیرده رسول الله صلی الله علیه وسلم از آن قبیله بود بجاد کار نادرستی کرده بود که باید به سزایش می رسید به همین خاطر به رسول الله صلی الله علیه وسلم به اصحاب دستور داده فرمودند نگذارید این مرد از دستتان فرار کند مسلملنان در این جنگ به یاری خداوند پیروز شده بودند و بجاد وقومش اسیر گشتند.زنی که می گفت من خواهر شیری رسول الله صلی الله علیه وسلم هستم پیش حضرت آوردند وگفت یا رسول الله من شیماءدختر حارث ومادرحلیمه سعدیه است من خواهر شیری شما هستم هنگامی که مادرم شمارا شیر می دادمن به مادرم  در کارهای خانه کمک می کردم رسول الله صلی الله علیه وسلم مدتها بود که اورا ندیده بود به او  گفتند علامتی  یا نشانی داری که من بفهمم توراست می گویی شیماء به یادش آمد روزی رسول الله صلی الله علیه وسلم بازویش نیس زدند و فوری آستینش را بالا زد و گفت این نشانه هنوز باقی است حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم تا آن را دید گفتند :بله راست می گویی آن وقت حضرت به شیماء احترام گذاشتند ورداء خود را انداختند شیماء در کنارش نشست رسول الله صلی الله علیه وسلم به شیماء فرمودند اگر دوست داری پیش ما بمان ودر نزد ما محترم هستی واگر دوست نداری بمانی می توانی به قوم برگردی شیماء گفت :به نزد قوم خود برمی گردم شیماء  مسلمان شد و عزم رفتن کرد رسول الله صلی الله علیه وسلم هدیه های فراوانی همراه با او فرستاد شیماء خواهران وبرادرانی داشت به اسم عبدالله وانیسه وحذیفه که همه ازقوم بنوالحارث بودند
شیماءهنگامی که مادرش به رسول الله صلی الله علیه وسلم شیر می داد به مادرش کمک می کرد وبرایش شعر می خواند یعنی سرود برای رسول الله صلی الله علیه وسلم می خواند
این شعر عربی است وترجمه کردم به فارسی   شیماء می گفت :
ای خدای مهربان محمدرا برای ما نگهدار
تا اورا ببینیم وقتی بزرگ  می شود
حتماًوقتی بزرگ شد آقای ما می شود
خدایا اورا از چشم دشمن حسود دور نگه دار
خدایا به لو عزت و کرامت دائم عطا فرما
اما مادر شیماءحلیمه سعدیه مادر شیری  رسول الله صلی الله علیه وسلم بعداً  به خدمت رسول الله آمد در آن موقع رسول الله صلی الله علیه وسلم در محلی به نام "جعرانه" نشسته وبرای اصحاب گوشت تقسیم می کرد حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلمدیدند از دور زنی سوار بر الاغ  می آید به استقبال او رفت  واو را گرامی داشت رداء خود را برروی زمین پهن کرده واورا درکنار خود نشاندیکی از اصحاب از آنجا عبور می کرد دید زنی در کنار رسول الله صلی الله علیه وسلم نشسته  اوپرسید این زن کیست رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودنداین مادر شیری من حلیمه سعدیه است



جویریه بنت الحارث رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

جویریه بنت الحارث رضی الله عنها

جویریه دختر حارث بن ابی ضرار از بزرگان بنی المصطلق بودند. قوم بنی المصطلق دشمن رسول الله صلی الله علیه وسلم ودشمن دین مبین اسلام بودند. آنها همیشه در فکر ضربه زدن به مسلمانان بوده ونقشه کشی می کردند که چه حیله ای به کارگیرند. امّا رسول الله صلی الله علیه وسلم به مکروحیله آنها پی برده بودند. قوم بنی مصطلق خود راآماده جنگ می کردند که به مسلمانان هجوم بیاورند خبربه رسول الله صلی الله علیه وسلم رسید که آنها خود راآماده میکنند. رسول الله صلی الله علیه وسلم منتظر نماند که آنها هجوم بیاورند ودرشعبان سنه 6 هجری درمحلی که چاه آبی بود به نام المریسیع  خود ومجاهدین آماده کارزارشدند. پرچم مهاجرین به دست ابوبکروپرچم انصاربه دست سعدبن عباده رضی الله عنه سپردندوراهی جنگ شدند. رسول الله صلی الله علیه وسلم درهرجنگی اول آنها را به دین اسلام دعوت می کردند اگرآنها اسلام راقبول نداشتند. آنوقت دستورحمله صادرمی کردند در این جنگ رسول الله صلی الله علیه وسلم به عمربن الخطاب رضی الله عنه دستوردادندآنها را به دین اسلام دعوت کنید بگوئید اسلام بیاورند وکلمه "لا اله الا الله" را به زبان جاری وایمان بیا ورند اما آنها دعوت اسلام راقبول نکردندوبه مسلمانان هجوم آوردندحضرت صلی الله علیه وسلم دستور حمله صادر نمودندمسلمانان با شجاعت تمام ازجان خود گذشته برای پیروزی اسلام پا به میدان معرکه نهادند صد نفرازقوم شرک کشته وباقی هر چه بودند اسیر سپاهیان اسلام شدند درمیان اسیران جنگی دختر سر لشکرشان حارث ابن ابی ضرار که برّه نام داشت اسیربود. برّه سهم ثابت ابن قیس شده بود ونوشته بودند که اگر برّه در بابت آزاد کردن خود پول بدهد او آزاد است این دخترپیش رسول الله صلی الله علیه وسلم رفت گفت: ای رسول الله من دختری از بزرگان قوم خودم هستم والان اسیرشده ونصیب و سهم ثابت ابن قیس شده ام باید مالی بدهم که آزاد گردم اما چیزی ندارم برایم مالی تعیین فرمایید تا آزاد گردم رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند آیا میل نداری عرض دیگری برایت تعیین کنم که خیر وثواب بهتری درآن است برّه گفت: کدام عرض حضرت فرمودند: اسلام اینکه اسلام بیاوری ومسلمان شوی وازآن بهتر یکی از مادران مؤمنین گردید یعنی ازدواج با رسول الله صلی الله علیه وسلم .      
برّه با خوشحالی قبول کرده وخبرازدواج اوبا رسول الله صلی الله علیه وسلم انتشار یافت در میان اسیران 100 زن اسیربود که هریک ازآنها سهم یکی از مجاهدین قرار گرفته بود هنگامی که اصحاب این خبر را شنیدند به مناسبت ومبارکی ازدواج رسول الله علیه الصلاة آن زنها آزاد شدند یعنی مجاهدین آنها را آزاد کردند عایشه رضی الله عنها می فرمود پر برکت تر از برّه زنی دیگر ندیده بودم رسول الله صلی الله علیه وسلم اسم برّه را به اسم جویریه تغییردادند روزی رسول الله صلی الله علیه وسلم جویریه را در حال ذکر وتسبیح دیدند حضرت از خانه خارج شدند نزدیکی های ظهر بود که به خانه برگشتند دید جویریه باز هم همچنان نشسته در جای خود ذکر خدا می گویند رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند ای جویریه هنوز نشسته ای ذکر می گویی من تو را کلمه هایی می آموزم که اجروثواب بسیار دارد هربار سه بار بگو" سبحان الله عددخلقه" 3 باربگو " سبحان الله وزنة عرشه " 3 بار" سبحان الله رضاء نفسه " 3بار" سبحان الله مداد کلماته " این کلمات در همه وقت جویریه می خواند جویریه در سن 65 سالگی در سال 50 هجری بعداز گذشت 45 سال ازدواج با رسول الله صلی الله علیه وسلم جهان را بدرود گفت رضی الله عنها وعنهم اجمعین. 



صفیه دختر عبدالمطلب
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

صفیه دختر عبدالمطلب

صفیه رضی الله عنها عمه رسول الله صلی الله علیه وسلم مادر زبیر ابن عوام می باشد که زبیریکی ازده نفری است که رسول الله صلی الله علیه وسلم به بهشت بشارت داده اندصفیه خواهر حمزه ابن عبدالمطلب وهاله دختر وهب مادرصفیه می باشند.
پدرصفیه عبدالمطلب یکی از بزرگان قوم قریش ودر نزد قریشان مقام ومنزلت والایی داشتند. صفیه در خانه پدرزندگی به خوبی وخوشی می گذراند او زنی خوش زبان، خنده رو، دانا به علم وشجاع همچنان اسب سوار بود. صفیه با مردی با نفوذ ازدواج کرد در مکه مکرمه به نام " حارث بن حرب " لیکن زندگی حارث دوام نیاورد. بعد از مدتی حارث وفات یافت صفیه برای بار دوم ازدواج کرد با " عوام بن خویلد " خداوند سه پسر ارزانی آنها کرد که زبیر بن العوام بزرگتر از همه بود. هنگامی که خداوند محمد صلی الله علیه وسلم به پیغمبری برگزید ومردم را به دین مبین اسلام دعوت می نمودصفیه دعوت محمد صلی الله علیه وسلم پذیرفت و بی وقفه ایمان آوردند صفیه بعد از ایمان آوردن پسرش زبیرابن العوام با پسرش به مدینه مهاجرت کردند.  
در روز جنگ احد صفیه با زنان صحابیه به میدان جنگ رفته برای مداوای مجاهدین وسربازان اسلام . در این جنگ بود که مسلمانان به طمع جمع آوری غنائم جنگی به امررسول الله صلی الله علیه وسلم مخالفت واز جای خود جا به جا شده و از سنگر خود در بالای کوه " احد " پائین آمدند و رسول الله صلی الله علیه وسلم تنها وکسی به جزچند نفر از اصحاب در اطراف نداشتند. در این هنگام صفیه با شجاعت تمام نیزه برداشت جلو مشرکین رفت وبه طرف آنها نیزه پرتاب می کرد او می گفت : ای مشرکین ای دشمنان دین خدا بروید گورتان را گم کنید. رسول الله صلی الله علیه وسلم  برای صفیه بسیار ناراحت شدند چون برادرش حمزه شهید وجثّه اورا تکه پاره کرده بودند رسول الله صلی الله علیه وسلم به زبیر پسر صفیه فرمودند: مادرت را برگردان تا جسد پاره پاره برادرش حمزه نبیند. زبیر شتابان دوید وگفت : ای مادر رسول الله امر فرموده برگردی امّا صفیه دست بردار نبود با شجاعت وصبر وبردباری جواب داد برای چه برگردم آنها را می کشم. اگر برادرم را تکه تکه کرده اند در راه خدای عزّوجل ودین اسلام شهید است ما راضی هستیم به آنچه که خواست خداوند باشد وهر آنچه خداوند دستور دهد ما با صبروبا تحمّل وبا شکیبا هستیم. ان شاء الله خداوند به همه ما صبر دهد و شهادت برادرم خداوند قبول کند. زبیر برگشت وگفته های مادرش به رسول الله صلی الله علیه وسلم بازگو کرد وحضرت فرمودند: راحتش بگذارید. صفیه با شتاب به سوی شهدا شتافت وقتی جسد برادرش حمزه دید گفت:   " انا لله وانا الیه راجعون " او بسیار ناراحت وغمگین جسد برادرش را دفن کرد امّا در جنگ خندق مردان خارج شدند از مدینه برای جهاد وزنان وبچه ها در مدینه ماندند به دستور رسول الله صلی الله علیه وسلم حسّان بن ثابت رضی الله عنه برای نگهداری از آنها و وارسی به آنها از آزار مشرکین با چند نفر از آنهایی که نمی توانستند به جهاد بروند در مدینه ماندند یک روز صفیه رضی الله عنها مردی از یهودیان را دید که به طرف خانه های آنها می آمد صفیه از غدرحیله ومکریهودی ترسید. یهودیان همیشه مکارو حیله گروپیمان شکن بودند. مثل یهودیان بنی قریطه که پیمان شکسته بودند. صفیه ترسید این یهودی خیر ببرد به یهودیان دیگرکه زنان وبچه های مسلمانان در چه جایی هستند به همین خاطرصفیه چوب بزرگی ازچوب خیر به دست گرفت وناگهان ضربه ای به یهودی زد واو را به درک اسفل فرستاد. صفیه در جنگ خیبر با زنان مسلمان ومؤمنان مسلمین به کمک سربازان ومجاهدین اسلام می شتافتند با یکی از زنان مسلمان خیمه ای برپاداشته به مداوای مجروحان جنگی می پرداخت وبه آنها آب وچیزهای لازم می رساندند. هنگامی که سپاه اسلام پیروز وجنگ به پیروزی مسلمانان تمام می شد غنائم جنگی که به دست سربازان اسلام آمده بود رسول الله صلی الله علیه وسلم قسمتی برای زنان کنار می گذاشتند وبه هریک نصیب آنها را می دادند هنگامی که رسول الله صلی الله علیه وسلم به حق تعالی پیوست. صفیه بسیار بسیار ناراحت شد. رحلت رسول الله صلی الله علیه وسلم برایش ناگوار وهمیشه غمگین وغصه دار بود صفیه رضی الله عنها در میان مردم مقم ومنزلت والایی داشت او زنی حکیم ،حلیم وبردبار وصبور بود مردم برایش احترام زیادی قائل بودند اوتا بعداز خلافت حضرت عمر رضی الله عنه زنده ودرمیان مردم زندگی می کرد صفیه درعمر 70 سالگی جهان را بدرود گفتند روحشان شاد ونامش جاویدان باد. 



زینب دختر جحش رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

زینب دختر جحش رضی الله عنها

زینب دختر عمه رسول الله صلی الله علیه وسلم . مادرش امیمه دختر عبدالمطلب می باشد. زینب رضی الله عنها ازدواج کردند با زید بن الحارثه پسر خوانده رسول الله صلی الله علیه وسلم نام زید در قرآن مجید آمده اوتنها صحابی است که نامش در قرآن ذکر شده است .
قبل از اسلام مردم می توانستند فرزند دیگری به فرزندی خود بپذیرند. اگر کسی پسر کسی به فرزند خواندگی می پذیرفت او را به اسم پدر جدید یعنی پدر خوانده او را صدا می کردند، نه به اسم پدر اصلی اش . زید بن حارثه چون درخانه رسول الله صلی الله علیه وسلم زندگی میکرد اورا زید بن محمد می گفتند رسول الله صلی الله علیه وسلم 20سال بزرگتر از زید بودند زید بن حارثه مردی کوتاه قد و سیاه چهره بود وبا زینب دختر عمه رسول الله صلی الله علیه وسلم ازدواج کرد اما ازدواج آنها دوام نیاورد ودر سال 5 هجری زید بن حارثه زینب را طلاق داد بعد از طلاق گرفتن زینب وزید بن حارثه رسول الله صلی الله علیه وسلم خود زید را به خانه زینب فرستاد که بشارت دهد به زینب که به امر خداوند رسول الله صلی الله علیه وسلم می خواهد با او ازدواج کند زید به خانه زینب رفت ودم در خانه ایستاد وپیغام حضرت صلی الله علیه وسلم به او ابلاغ کرد زینب هم از پشت در به او جواب داده وگفت: که این امر باید خداوند اجازه فرمایند چون مردم فکر می کنند زید پسر محمد صلی الله علیه وسلم می باشد وپدر نمی تواند با زن پسر خود بعد از طلاق ازدواج کند. خداوند بزرگ در سوره " احزاب " فرزند خواندگی را حرام فرمودند ودرباره کسی که فرزند پدر خودش می باشد امّا در خانه مرد دیگری زندگی می کند نمی تواند فرزند آن خانواده شود وباید همه مردم اورا به اسم پدرش یا پدر ایشان بشناسند واورا به نام پدرش صدا زنند وزیدفرزند حارثه می باشد وخداوند بزرگ عقد ونکاح حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم با زینب دختر عمه اش در بالای هفت آسمان انجام داده اند. جبرئیل علیه السلام وحی نازل کردند از طرف خداوند وفرمودند به رسول الله صلی الله علیه وسلم که برای عقد وازدواج شما وزینب نه شاهدی ونه ولی امر ونه مهریه لازم است وبه امر ودستور خداوند این ازدواج باید سر بگیرد و کاری است انجام گرفته . زینب زنی  مؤمنه وطاهره ،خداترس بود. او افتخار می کرد در میان زنان ومی گفت: همه زنان رسول الله صلی الله علیه وسلم به اجازه ولی امر به عقد وازدواج رسول الله صلی الله علیه وسلم درآمده اند ولی من به اجازه خداوند در بالای هفت آسمان به عقد رسول الله صلی الله علیه وسلم در آمده ام. به دستور خداوند رسول الله صلی الله علیه وسلم در سنه 5 هجری با زینب رضی الله عنها ازدواج کردند به همین مناسبت شب زفاف رسول الله ولیمه ازدواج دادند. ولیمه خوراکی از گوشت ونان بود که همه اصحاب خوردندو سیر شدند . عایشه رضی الله عنها از زینب رضی الله عنها بسیار تعریف می کردند. می گفتند : کسی یا زنی مثل زینب در صدقه دادن ندیده ام او همیشه برای صدقه دادن از من پیشی می گرفت- کارهایی انجام می داد که خداوند دوست داشته باشند. روزی رسول الله صلی الله علیه وسلم با همسران خود نشسته بودند . فرمودند: هر یک ازشما که دستش درازتر است زودتر به من می پیوندد. عایشه رضی الله عنها فرمود: ما همه دستهایمان دراز می کردیم تا از چیزی که در وسط گذاشته بود کمی ازآن برداریم وببینیم کدام یک ازما دستش دراز تر از دیگری است ولی منظوررسول الله چیزدیگر بود. بعدازوفات زینب رضی الله عنها فهمیدیم که منظور رسول الله صلی الله علیه وسلم چه بوده آن دست زینب بود. چون زینب در صدقه دادن دستش گشاده بود زینب از کارهای دستی چیزهای قشنگ درست می کرد ومی فروخت ودر راه خدا صدقه می داد زینب زنی دست ودل باز بود هرچه که داشت در راه خدا به محتاجان کمک می کرد زینب رضی الله عنها در سال 20 هجری در سن 53 سالگی از جهان رخت بربست خداوند ازاو راضی وروحش در جنات فردوس باد والحمدالله رب العالمین.    

 



ام ایمن پرستار رسول الله صلی الله علیه وسلم
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

ام ایمن پرستار رسول الله صلی الله علیه وسلم

ام ایمن زنی حبشی نام او برکه بود که رسول الله صلی الله علیه وسلم بشارت بهشت به او داده بودند. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند اگرکسی می خواهد ازدواج کند با ام ایمن ازدواج کند که ازاهل جنت است. ام ایمن رضی الله عنها پرستار یا دایه رسول الله صلی الله علیه وسلم بوده البته بعداز حلیمه سعدیه که مادر شیری رسول الله صلی الله علیه وسلم بوده اند.
ام ایمن قبل ازاسلام خدمتکار عبدالله بن عبدالمطلب پدر رسول الله صلی الله علیه وسلم بود هنگامی که عبدالله پدر رسول الله وفات یافت ومادر محمد صلی الله علیه وسلم آمنه حضرت را تولد کردند ام ایمن پرستاری رسول الله صلی الله علیه وسلم را به عهده گرفت تا وقتی که بزرگ شدند به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرمودند بعد ازمادرم آمنه ام ایمن مادرم می باشد وحتی اورا مادر صدا می زدند . ام ایمن خدمتگزاری رسول الله صلی الله علیه وسلم به عهده داشت تا زمانی که حضرت با خدیجه ازدواج کردند. ام ایمن قبل از اسلام با مردی به اسم عبید بن زید ازدواج کرده بود وپسری داشت به اسم ایمن که همراه رسول الله صلی الله علیه وسلم در جنگ خیبر شهید شد. ام ایمن بعد ازمسلمان شدن در مکه وبعد ازهجرت رسول الله صلی الله علیه وسلم با پای پیاده به مدینه مهاجرت نمود او روزه بود وآب و خوراکی همراه نداشت در گرمای شدید ودر حرارت گرم آفتاب ازتشنگی دهانش خشکیده بود جان دریدن نداشت هنگامی که آفتاب غروب کرد وخورشید پنهان شد وقت افطار رسیده بود. ام ایمن صدایی از آسمان بالای سرش شنید نگاهی به بالا انداخت دید مشکی پر ازآب آویزان به بند سفید از آسمان پائین می آید. کم کم مشک آب پائین آمد تا درمیان دو دستانش قرار گرفت آنقدر آشامید که سیر شد که بعد از آن دیگر هیچ وقت احساس تشنگی نکرد. ام ایمن بعد از وفات پدر ایمن با زید بن حارثه رضی الله عنه ازدواج کردند که زید در آن زمان خدمتکار  رسول الله صلی الله علیه وسلم بود فرزندی به اسم اسامه ابن زید رضی الله عنه داشت. بعد از مبعوث پیغمبر صلی الله علیه وسلم اسامه تولد شدند زید پدر اسامه رضی الله عنه یکی از سربازان اسلام بود که در راه خدا ودین در جنگ " مؤته " در سال 8 هجری شهید شدند. رسول الله صلی الله علیه وسلم هر روز در مدینه به دیدار ام ایمن می رفتند. یک روز حضرت با خادم خود أنس بن مالک به دیدار ام ایمن رفته بودند آنروز رسول الله صلی الله علیه وسلم روزه بودند. امّا ام ایمن برایشان خوراک و نوشابه تعارف کرد اونمی دانست رسول الله صلی الله علیه وسلم روزه دار است. ام ایمن در جنگ همراه رسول الله صلی الله علیه وسلم شرکت می کردوبه پرستاری سربازان اسلام می پرداخت در جنگ "احد" برای مجاهدین وسربازان اسلام آب می رسانید مجروحان جنگی را مداوا می کرد. همچنین در جنگ " خیبر" از مجاهدین پرستاری وزخم آنها را مداوا می کرد بعداز وفات رسول الله صلی الله علیه وسلم یک روز ابو بکر صدیق رضی الله عنه برای حضرت عمر رضی الله عنه گفتند برویم به دیدن ام  ایمن به سپاس سپاسگزاری رسول الله صلی الله علیه وسلم وقتی آنها وارد خانه ام ایمن شدند ام ایمن تا آنها را دید گریست. آنها فرمودند چرا برای چه گریه می کنی؟ فرمود: رسول الله صلی الله علیه وسلم که رسالت خود را به پایان رساندند وجایش در بهشت می باشد. ام ایمن جواب داد وگفت: گریه ام از این نیست گریه ام از این است که دیگر وحی نازل نمی شود از آسمان برای رسول الله صلی الله علیه وسلم. با گفتن این جمله هر دوی آنها یعنی ابوبکر وعمربه گریه افتادند روزها سپری گشت تا اینکه بعد از خلافت ابوبکر رضی الله عنه ورسیدن خلافت به حضرت عمر رضی الله عنه موقعی که حضرت عمر درنماز صبح به دست ابولؤلؤ مجوسی شهید شدند. خبر شهادت به ام ایمن رسید. ام ایمن گفت: ای وای برما اسلام ضعیف شد وبسیار گریست. ام ایمن پسرش اسامه ابن زید بن حارثه رابسیاردوست می داشت همچنین اسامه مادرش را بسیار دوست می داشت وبه مادر خود احترام زیاد می گذاشت او هر کاری که از دستش بر می آمدبرای مادرش مهیا می کرد. ام ایمن در حیات بودحتی بعدازخلافت حضرت عثمان رضی الله عنه زندگی کرده است رضی الله عنها وعنهم أجمعین .   



ام حبیبه رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

ام حبیبه رضی الله عنها

یک شب مادرحبیبه خوابی وحشتناک دید. او در خواب دید همسر خود را که صورتش زشت ودر بدترین حال است. ام حبیبه ازخواب پرید ودست به دعا گرفت  که خوابش به خیر تمام شود أم حبیبه دخترابی سفیان رمله نام داشت درمکه اسلام آورد وبا همسر خود عبدالله ابن جحش به حبشه مهاجرت کردند ازجورظلم وستم مشرکان مکه ام حبیبه خوابی که دیده بود برای همسرش عبدالله تعریف کرد باگفتن خواب همسرش گفت دین اسلام راترک کرده وبه دین اولش یعنی نصرانی برگشته ام حبیبه خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد که عبدالله مرتدشودوگفت به خدا خیرنمی بینی چرا ازاسلام برگشته ای اما او اعتنایی به حرف ام حبیبه نکرد ورفت برای مشروب خوری همیشه ودرهمه حال مست بود تا اینکه درحال مستی هم مرد وخواب ام حبیبه تعبیر یافت ام حبیبه درسرزمین حبشه بود که شبی خواب دید مردم به او تبریک می گویند واو را ام المؤمنین صدامی زنند وقصه تعبیر وتفسیر خوابش این بود که رسول الله صلی الله علیه و سلم با ام حبیبه ازدواج نمودند چند روزی که گذشت درخانه ام حبیبه به صدا درآمد وکسی اجازه ورود خواست اوأبرهه یکی از خدمتکاران نجاشی پادشاه حبشه بود که برای ام حبیبه از طرف پادشاه سفارش داشت وبه ام حبیبه گفت رسول الله صلی الله علیه و سلم پادشاه راوکیل کردند تا تو را به عقدازدواج رسول الله صلی الله علیه و سلم بیاورد . ام حبیبه بسیار خوشحال شد ازخوشحالی دو النگوی دستش که از نقره بود و خلخال پایش به ابرهه مژده گانی داد. آم حبیبه  یکی را فرستاد دنبال خالدبن سعید بن عاص رضی الله عنه که مهاجر بودودر حبشه زندگی می کرد أم حبیبه خالدرا وکیل کرد به خاطر مراسم ازدواج بعد از ظهر همان روزنجاشی رضی الله عنه جعفر بن ابی طالب و چند تن از مهاجران دیگر رادعوت کردند.
نجاشی به آنها گفت رسول الله صلی الله علیه وسلم او را وکیل کرده اند که دختر أبو سفیان أم حبیبه را به عقد حضرت درآورند وگفت که من این وکالت را قبول کرده ام بدین ترتیب نجاشی 404 دینار ازطرف خود هدیه ومهریه ام حبیبه را قبول کردند خالد بن سعید که از طرف ام حبیبه وکیل بود مهریه را گرفت وبه دست ام حبیبه سپرد نجاشی به مناسبت ومبارکی این عقد غذایی آماده کردند ام حبیبه می خواست باز هم از مهریه اش هدیه ای برای ابرهه بخرد که قبول نکرد وگفت : من مسلمان شده ام وتابع دین محمد صلی الله علیه وسلم گشته ام بعد از آن روز از طرف زنان پادشاه هدیه هایی ازعطرهای  خوشبو ورنگارنگ ابرهه آورد برای ام حبیبه .وابرهه به ام حبیبه گفت سلام مرا به حضرت  رسول الله صلی الله علیه وسلم برسان وبگو که من مسلمان شده ام وایمان به خدا ورسول خدا آورده ام تا برایم دعای خیر کند ام حبیبه ازحبشه راهی مدینه منوره شدند ودرمدینه قصه عقدخود واسلام آوردن ابرهه برای رسول الله صلی الله علیه وسلم تعریف کرد حضرت برای ابرهه دعای خیر نمود وجواب سلام اورا گفتند بدین ترتیب خواب ام حبیبه به حقیقت پیوست با ازدواج او با رسول الله صلی الله علیه وسلم مردم اورا ام المؤمنین صدا می زدند ام المؤمنین ام حبیبه در سال 44 هجری در زمان خلافت برادرش معاویه ابن سفیان وفات یافت. رضی الله عنها



حفصه دخترعمربن خطّاب رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

حفصه دخترعمربن خطّاب رضی الله عنها

حفصه دختر حضرت عمربن خطّاب رضی الله عنها بامردی به نام " خنیس بن حذاقه " ازدواج کردند.
خنیس رضی الله عنه از اهل بدروبا همسرش حفصه از مکه به مدینه مهاجرت نمودند خنیس در جنگ بدر همراه رسول الله صلی الله علیه و سلم  بودند در این جنگ مسلمانان  به یاری ومددکاری خداوند پیروز شدند اما        خنیس رضی الله عنه بعداز جنگ بدر وفات یافتند حضرت عمر رضی الله عنه می خواست دخترش حفصه را به عقد ازدواج یکی از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم در آورد هتگامی که عده حفصه رضی الله عنها پایان یافت حضرت عمر با حضرت عثمان رضی الله عنه پیشنهاد ازدواج با حفصه را در میان گذاشت  حضرت عثمان فرمود در باره اش فکر می کنم  بعد از چند روزی حضرت عمر از حضرت عثمان جواب رد شنیدند وحضرت عمر ازدواج حفصه را با ابوبکر در میان نهادولی ابوبکر ساکت ماند وجوابی نداد حضرت عمر بسیار ناراحت شدهم از جواب رد عثمان ودوم از خاموش ماندن ابوبکر رضی الله عنه بعد از گذشت چند شبانه روزحضرت رسول الله صلی الله علیه و سلم حفصه را از پدرش عمر رضی الله عنه خواستگاری نمودند حضرت عمر باکمال خوشحالی قبول کرده وحفصه را به عقد وازدواج رسول الله صلی الله علیه و سلم درآوردندعمر رضی الله عنه عمان وقت بود که دانست سبب ساکت ماندن حضرت ابوبکر چون قبلاً رسول الله صلی الله علیه و سلم  به ابوبکر درباره حفصه و ازدواج با او چیزهایی فرموده بودند . برای همین حضرت ابوبکر از پیشنهاد حضرت عمر ساکت مانده و سر رسول الله صلی الله علیه و سلم  را فاش ننموده اند .
حفصه رضی الله عنها قبل از ازدواج عایشه رضی الله عنها با رسول الله صلی الله علیه و سلم ازدواج کردند حفصه زنی مومنه ، دیندار ، با تقوی و پرهیزگار بود روزها به روزه مشغول و شبها را به نماز قیام مشغول بودند . روزی جبزیل علیه السلام به خدمت رسول الله صلی الله علیه و سلم شرف یاب شدند و به او گفت : آنکسی که شب به نماز قیام می ایستد و روز را به روزه داری مشغول است خداوند جایش را در جنت مهیا نموده است یعنی منظورش حفصه رضی الله عنها است . حفصه از رسول الله صلی الله علیه و سلم حدیث های زیادی آموخته که برای مردم روایت می کرده اند ، حفصه زنی فاضله و زاهده و عابده بوده بطوری که به برادرش عبدالله بن عمر سفارش می داد به محتاجان کمک کند و صدقه بدهد و کارهای شایسته انجام دهد او در تمام زندگی خود در راه دین گذراند و به محتاجان و بینوایان کمک و صدقه می داد . حفصه در سال پنجاه و چهار هجری  در سن شصت سالگی در زمان خلافت معاویه بن ابی سفیان در گذشت . رضی الله عنها در ضمن حدیث هایی که حفصه از رسول الله صلی الله علیه و سلم روایت کرده اند برادرش عبدالله و چند نفر دیگر هم از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم روایت کرده اند .

 



فاطمه دختر خطّاب رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->


فاطمه دختر خطّاب رضی الله عنها

فاطمه دختر خطّاب که به دست مبارک برادرش عمربن الخطّاب مسلمان شد. فاطمه دخترخطّاب یکی ازبهترین زن دراسلام بود که باحکمت خود جلو بزرگترین دشمنان خدا ودین که قوم قریش بود ایستادگی کرددرمیان اقوام قوم قریش شدیدترین دشمن اسلام بودند وازجورظلم وستم آنها مسلمانی درامان نبودولی فاطمه که زنی شجاع بوددر برابر آنها اسلام خود را آشکارنمود. فاطمه بنت خطاب رضی الله عنها درخانه پدرخود خطاب بن نفیل الخطاب بزرگ شده ودرمیان قوم خود یعنی قریش دارای قدرومنزلت بسیاری بود اوزنی با عزت ، بااخلاق وباشخصیت بود. فاطمه رضی الله عنها ازدواج کردبا سعیدبن یزید بن عمره بن نفیل . زندگی بسیار آرام وباسعادت باشوهرخودداشت به همسرخودبسیاراحترام قایل بودواورابی نهایت دوست می داشت. فاطمه زنی عاقل ،دانا وخوشرو وشجاعی بودکه وقتی نورایمان به قلبش جا گرفت صادقتروقوی ترازاوزنی نبود هنگامی که رسول الله صلی الله علیه و سلم اورابه دین مبین اسلام دعوت نمودند بدون چون وچراباتمام وجود پذیرفتند چون می دانست که ازتاریکی وظلم سیاهی به روشنایی ونورقدم برمی دارد. فاطمه ازمسلمانان اوایل بود. فاطمه رضی الله عنها هنگامی اسلام آوردکه شوهرش اسلام آورده بودبه دست صحابی جلیل به اسم خباب بن الارت رضی الله عنه خباب بن الارت همسرفاطمه رانزد رسول الله صلی الله علیه و سلم بردندومسلمان شد شهادت به خداورسول خداآورد موقعی که سعیدهمسرفاطمه به خانه آمد برای فاطمه تعریف کرد که چه طورایمان واسلام آورده ومسلمان شد. فاطمه وقتی حرفهای همسرش شنید با جان ودل نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم رفت وایمان آورد وبه دین حق پیوست. فاطمه دختر خطاب بعدازحضرت خدیجه کبری وام الفضل زن عباس ابن عبدالمطلب واسماء دخترابوبکرچهارمین نفراززنان بودکه اسلام آورده اند"رضی الله عنهما أجمعین" مشرکین قزیش همینکه باخبر می شدند که یک نفرایمان آورده ووارددین اسلام شده آنقدرآزارواذّیت به آنها می رساندند که ازشدت رنج ودردآن شبیه روغن خوش زدن درروی آتش بود. ولی باآن همه آزارواذیت وقتی نورایمان به قلب آنها جا می گرفت ومسلمان می شدند وبه دین اسلام وبه خداو رسول الله صلی الله علیه و سلم ایمان می آوردندوبا تمام قوا مقاومت می کردندوبا آن همه شکنجه ازایمان راسخ خود ازاسلام برنمی گشتند به همین خاطربعضی ازمسلمانان اوایل ازجورستم وآزارواذیت مشرکان اسلام خودرا پنهان می کردند درمیان مشرکان مکّه عمرهنوزاسلام نیاورده بودواودشمن سرسخت دین اسلام بود. خواهرش فاطمه می دانست که اگربرادرش عمربداند او وارد دین اسلام شده اوراآزارواذیت می رساند واسلام خودراپنهان نگه داشته بودولیکن بوی اسلام وقدرت ایمان مثل بوی مشک وعنبرهمه جا را پر کرده بود و پنهان نگه داشتن ایمان واسلام بسیار مشکل بود. یکی ازروزها عمربه خانه " أرقم بن أبی أرقم " رفت به قصد کشتن رسول الله صلی الله علیه و سلم. عمربسیار خشمگین وعصبانی تا آن لحظه دشمن اسلام بود دربین راه بامردی ازطایفه بنی زهره برخورد. مرد به عمر گفت کجا می روی برای چه اینقدرعصبانی هستی چه شده شمشیر به دست داری . عمرگفت می روم محمد رابکشم که بی احترامی می کند به دین ما وبه خدایان ناسزا می گوید وآن مردگفت چقدر مغرور هستی با این وضع نمی دانی چه می گویی وچه می کنی . برو ببین اهل خانه ات چه می کنند آنها به دین جدید گرویده اند درحالی که تو قصد قتل محمد الله صلی الله علیه و سلم داری عمر با عصبانیت گفت مگر کدام یک ازاهل خانه من ایمان آورده اند. آن مرد گفت خواهرت فاطمه وشوهرش به دین محمد وارد شده اند. عمر گفت به بدترین وجه آنها را می کشم عمر باشتاب همچنان درنده ای وحشتناک وارد خانه خواهرش شد صدایی شنید ولی نمی دانست این صدا از کجا وازچیست دراین اثناء فاطمه درون اطاق برای خباب بن الارت سوره " طه " می خواند همینکه صدای عمر شنیدند خباب پشت پرده پنهان شد. فاطمه ورقه ای ازقرآن که دردست داشت زیر دامنش پنهان کرد. عمروارد اطاق شد وگفت این چه صدایی بود که من شنیدم چه می خواندید اصلاً شماها چه می کنید فاطمه وشوهرش گفتند چیزی نبود که تو بشنوی . عمر گفت بله شنیدم وهمچنان شنیده ام تابع دین محمد شده اید سعید گفت بله تو فکرمی کنی غیرازدین تودینی دیگر نیست. عمر وحشتناک روی سعید شوهر خواهرش افتاد برای زدن. فاطمه آمد که ازشوهرش دفاع کند عمر مشت محکمی به صورتش زد که لز شدت درد خون از صورتش جاری شد. فاطمه گفت ای برادر مابه دین حق پیوسته ایم که دین دیگری بهترازاسلام حق نیست ما ایمان به خدا ودین رسول خدا آورده ایم. عمر بادیدن جاری شدن خون ازصورت خواهرش به خودآمدوگفت آن ورقه ای که دردست داری چیست نشانم ده خواهرش گفت می ترسم پاره کنی . عمر قسم یادکردو گفت پاره نمی کنم می خوانم وپس می دهم. فاطمه دردل گفت شاید اسلام بیاورد گفت تومسلمان نشده ای وبدنت نجس است بایدوضو بگیری وغسل به خود دهی چون کلام خدا فقط طاهرین به دست می گیرند باید بدنت راطاهرکنی . عمر رفت خودراغسل داد بدن را طاهر کرد ووضو گرفت وآن ورقه ای که قرآن رویش نوشته بودعمربرداشت وخواند، گفت به به بهترین کلام وبهترین حرف، همچون چیزی تابه حال نشنیده بودم.
درهمین لحظه خباب ازجایی که پنهان شده بود بیرون آمدوگفت ای عمرفکر می کنم خداوند خواسته دین محمد و دعوت محمد رابپذیری. چون من دیروزازمحمد شنیدم که دعاء می کرد ومی گفت خدایا اسلام راعزّت ببخش به عمرین. عمرگفت ای خباب محمد کجاست؟ خباب بی درنگ باعمررفتند خانه " أرقم بن أبی أرقم " درآن خانه ای که حضرت محمد صلی الله علیه وسلم با یاران نشسته بودند درهمان جا عمراسلام آوردومسلمان شد وبه خداورسول خداایمان ودین اسلام راپذیرفت بامسلمان شدن عمرمسلمانان همگی باصدای بلند تکبیرگفتند. صدای الله اکبر گویان آنهادرهمه جای مکه پیچید که مشرکان مکه به لرزه افتادند. مشرکین وقتی دانستند یکی دیگر ازبزرگان مکه به دین مبین اسلام پیوسته خواروذلیل وبه فکرچاره افتادند ولی مسلمانان با اسلام آوردن عمربن خطّاب رضی الله عنه عزّت وشرفشان روز به روز بالا گرفت. حضرت عمر رضی الله عنه مکان ومنزلت خاص دراسلام ومیان مردم دارد رسول الله صلی الله علیه و سلم برای عمردعانمود وخداوندبزرگ دعای رسولش صلی الله علیه وسلم اجابت فرمود وعمر مسلمان شد به وسیله خواهرش فاطمه بنت خطّاب  درقرآن کریم خداوند بزرگ برای کسانی که زودپیش قدم به دین مبین اسلام می شدندو به دعوت رسول خدا پاسخ مثبت می دادند درسوره " النحل " ثبت وبیان فرموده اند وسبحان الله العظیم وصلی الله وسلم علی سیدنا محمد وعلی آل واصحاب الکرام.



اسماء دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنه
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

اسماء دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنه

اسماء دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنه اززنان مسلمان باایمان ودینداری بودکه اوازسن کودکی وکم سن وسالی شجاع وعاقل بود. اودرمکه زندگی می کرد. اسماء صحابیه صابره وعاقله وبا تحمل وبردباربود. پدرش ابوبکر صدیق صحابی وهمسرش زبیربن العوام رضی الله عنه وپسرش عبدالله ابن زبیر صحابی بودند. خواهرش ام المؤمنین عایشه صدیقه رضی الله عنها بودنداسماء 20 سال ازخواهر خودعایشه رضی الله عنها بزرگتر بود. درمکه به دین اسلام پیوست بعد ازاینکه 17 نفرازاهل مکه مسلمان شده بودند. اسماء گرفتار ظلم وآزارواذیت ابوجهل قرارگرفت. روزی که پدرش ابوبکر با حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم مهاجرت کردند. ابوجهل که دشمن خدا ودین اسلام ودشمن رسول خدا بود به خانه ابوبکر آمد دم درخانه ایستاد با چندنفر از مردان قریش به اسماء گفت:پدرت کجاست ؟ ایسماء جواب دادوگفت:نمی دانم پدرم کجا رفته ابو جهل سیلی محکمی به گوش اسماء زد که گوشواره اش  از گوشش بیرون افتاد ابوبکر با رسول الله صلی الله علیه و سلم از شر مشرکان و ظلم کفار قریش به غار حراء پناه برده بودند أسماء هر روز آب و نان برای پدر و رسول الله صلی الله علیه و سلم می برد أسماء سفره خوراکی را آماده کرده وسوار شد ولیکن یادش رفته بود بندی به نان ببندد در بین راه سفره باز شد واز شتر آویزان گشت أسماء دید که سفره دارد می افتد سفره را با دو تکه پارچه به دور کمر شتر بست محکم تا دیگر نیفتد به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه و سلم لقب نطاقین داد وحضرت رسول الله صلی الله علیه و سلم برای اسماء دعا کردند که خداوند درجنت برایت آماده کرده به جای همه این زحمتها دو برابر اجروثواب . اسماء در مکّه ازدواج کرد وهمراه همسر خود زبیر بن العوام به مدینه مهاجرت نمودند . هنگامی که وارد مدینه شدند اسماء حامله بود ودرقباء فرزندش عبدالله تولد شد عبدالله اولین نوزاد ازمهاجرین بعد ازهجرت دراسلام است . اسماء درجنگ یرموک با پسرش عبدالله وهمسرش زبیر شرکت داشتند اوزنی سخاوتمند بودبه فقرا ومحتاجان کمک بسیار می کرد بردگان را آزاد می نمود . پسرش عبدالله درباره مادرش اسماء می گفت کسی سخاوتمندتر ازمادرم وخاله ام عایشه رضی الله عنهما ندیده اند در صدقه دادن وخیر خیرات کردن به مستمندان این دو خواهر بی همتا بودند حضرت عایشه رضی الله عنها مال را کم کم جمع می کرد وقتی که زیاد پول جمع آوری کرده بوددر بین مستمندان تقسیم می نمود. امّا اسماء هرچه دردست داشت همان اوّل به فقراء می بخشید. حجاج بن یوسف ثقفی با هزارها سربازمکّه را محاصره درآورده بودو7 ماه این محاصره ادامه داشت . حجاج مردی ظالم وستمکاربود. عبدالله پسراسماء با حجاج به جنگ پرداخت دراین جنگ عبدالله شهید شد امّا قبل ازشهادت حجاج عبدالله رابه سه راه اختیار داد. یکی اینکه عبدالله ازمکه خارج شود وبه هرجایی که می خواهد برود راه دیگر اینکه بجنگد تا شهید شود یا اسیر گردد. واگراسیرشد دست وپایش بسته به شام تبعید کند و سومی یا کشته شود یا پیروزعبدالله با مادرش اسماء به مشورت پرداخت مادرش گفت ای عبدالله با دشمن خدابه جنگ برو تا شهید شوی اگرشهیدشدی که پاداش تو پیش خداست واگرپیروز شدی تونورچشم منی . درآن زمان اسماء زنی سالخورده وبه پیری رسیده بود باوجودی که صد سال ازسنش گذشته بود هنوز عاقل وفاضل وحضورذهن داشت حتی هنوزیکی ازدندانهایش کم نشده بود اسماء برای فرزند خود عبدالله نگران وغصّه دار بود درحالی که سراپایش رنج ودرد فراگرفته بود به پسر خود عبدالله فرمود نمی خواهم بمیرم می خواهم ببینم یا شهید شوی دراین جنگ ویانجات یافته پیروزشوی . عبدالله رضی الله عنه به جنگ حجاج رفت. شهید شدجسد طاهر عبدالله حجاج ظالم به صلیب کشید. اسماء رضی الله عنها کنارجسدپسرش ایستادقطره ای ازاشک به چشم نیاوردوباشجاعت تمام به حجاج گفت پسرم راپایین بیاورحجاج که مردی ظالم وستمکاربودجواب ناروا به اسماء دادوگفت پسرت منافق بودامّا اسماء با آن همه کهن سالی با شجاعت ازدین داری وایمان داری ومردانگی پسرش سخنرانی کردوبه حجاج گفت ازتقواودین وفضل وکرم پسرم از کسی پوشیده نیست نه فقط پسرم بلکه پدرپسرم هم مردی دینداروباایمان بود وبه یادحجاج آوردهمه ذکر فضل پدر عبدالله واینکه عبدالله اوّلین کودکی بودکه درمدینه بعدازهجرت تولدشدو رسول الله صلی الله علیه و سلم دست مبارک خود رابه سروصورت عبدالله کشیدند وآنروز که عبدالله توّلد شدمسلمانان چقدرخوشحال شدند وتکبیریعنی "الله اکبر" گفتند. بعدازشهیدشدن عبدالله رضی الله عنه مادرش اسماء رضی الله عنها چند شبی دیگرزنده نماند واسماء وفات یافت درحالی که صدسال یعنی یک قرن ازعمرش می گذشت. رضی الله عنها وعنهم أجمعین.